طلسم عشق
#طلسم_عشق
پارت 1.
کت و شلوار مشکی رنگش رو پوشید و جلوی آینه وایساد،شونه رو برداشت و با موهاش مشغول شد. میخواست بی نقص باشه. خب حق داشت شب خاستگاریش بود.
خاستگاری دختری که سالها به انتظارش نشسته بود و بلاخره تونسته بود رضایت خانوادش رو جمع کنه و به خاستگاری دخترک بره.. داستان زیبایی بود عشق یه مرد 25 ساله به دختر 19 ساله. اون ها سال ها انتظار کشیدن تا بلاخره این روز برسه.
وقتی تو بچگیشون قول و قرار گذاشته بودن ، هیچوقت فکرش رو هم نمیکردن که روزی خواسته هاشون به واقعیت تبدیل بشه و اون ها باهم ازدواج کنن.
البته که هنوز هیچی مشخص نبود و امشب قرار بود فقط سه خاستگاری ساده انجام بشه. ولی اون دو نفر این خاستگاری رو امید بزرگی تو زندگیشون میدونستن.
«فلش بک به چند سال پیش»
(اینجا ا/ت و مینسو 13 سالشونه . ته و کوک 19 سالشونه)
دخترک جلوی مادرش نشست و شونه رو روی تخت گذاشت.
مادر دخترک با آرامش شونه رو برداشت و یواش شروع به شونه کردن موهای پر کلاغی دختر کرد.موهای نرم و صافی داشت.
+مامانی تموم شد؟
&آره دختر عزیزم
مادر موهای دخترش رو داخل اون کش موی سفید مخملی جا داد و دختر رو چرخوند و به صورتش نگاه کرد.
&چقدر که تو خوشگلی.
+ممنون مامانی
&خب دیگه. بلند شو آماده شو باید بری مدرسه .
+باشه مامان
دخترک بلند شد و به سمت کمدش رفت فرم مدرسه رو بیرون اورد و پوشید . جلوی آینه ایستاد و به صورت خودش نگاه کرد . یه برق لب صورتی ملایم زد و یه گیر با طرح پروانه به موهای مشکیش زد .
کیفش رو برداشت و بیرون اومد .
+من آمادم داداش بریم؟
،بریم فسقلی
جونگکوک رفت و سوار ماشین شد . سال جدید تحصیلی شروع شده بود و خانواده ی جئون تازه به این محله اومده بودن . جونگکوک و تهیونگ درسشون تموم شده بود و کنکور میخوندن . قرار بود امروز نتایج بیاد و تا 15 مهر دانشگاهشون رو ثبت نام کنن .
جونگکوک ماشین رو جلوی مدرسه نگه داشت .
ادامه دارد..
پارت 1.
کت و شلوار مشکی رنگش رو پوشید و جلوی آینه وایساد،شونه رو برداشت و با موهاش مشغول شد. میخواست بی نقص باشه. خب حق داشت شب خاستگاریش بود.
خاستگاری دختری که سالها به انتظارش نشسته بود و بلاخره تونسته بود رضایت خانوادش رو جمع کنه و به خاستگاری دخترک بره.. داستان زیبایی بود عشق یه مرد 25 ساله به دختر 19 ساله. اون ها سال ها انتظار کشیدن تا بلاخره این روز برسه.
وقتی تو بچگیشون قول و قرار گذاشته بودن ، هیچوقت فکرش رو هم نمیکردن که روزی خواسته هاشون به واقعیت تبدیل بشه و اون ها باهم ازدواج کنن.
البته که هنوز هیچی مشخص نبود و امشب قرار بود فقط سه خاستگاری ساده انجام بشه. ولی اون دو نفر این خاستگاری رو امید بزرگی تو زندگیشون میدونستن.
«فلش بک به چند سال پیش»
(اینجا ا/ت و مینسو 13 سالشونه . ته و کوک 19 سالشونه)
دخترک جلوی مادرش نشست و شونه رو روی تخت گذاشت.
مادر دخترک با آرامش شونه رو برداشت و یواش شروع به شونه کردن موهای پر کلاغی دختر کرد.موهای نرم و صافی داشت.
+مامانی تموم شد؟
&آره دختر عزیزم
مادر موهای دخترش رو داخل اون کش موی سفید مخملی جا داد و دختر رو چرخوند و به صورتش نگاه کرد.
&چقدر که تو خوشگلی.
+ممنون مامانی
&خب دیگه. بلند شو آماده شو باید بری مدرسه .
+باشه مامان
دخترک بلند شد و به سمت کمدش رفت فرم مدرسه رو بیرون اورد و پوشید . جلوی آینه ایستاد و به صورت خودش نگاه کرد . یه برق لب صورتی ملایم زد و یه گیر با طرح پروانه به موهای مشکیش زد .
کیفش رو برداشت و بیرون اومد .
+من آمادم داداش بریم؟
،بریم فسقلی
جونگکوک رفت و سوار ماشین شد . سال جدید تحصیلی شروع شده بود و خانواده ی جئون تازه به این محله اومده بودن . جونگکوک و تهیونگ درسشون تموم شده بود و کنکور میخوندن . قرار بود امروز نتایج بیاد و تا 15 مهر دانشگاهشون رو ثبت نام کنن .
جونگکوک ماشین رو جلوی مدرسه نگه داشت .
ادامه دارد..
۳.۵k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.