من و تو دیگر آن آدم های قدیم نیستیم!
من و تو دیگر آن آدم های قدیم نیستیم!
نه من آن دختربچه بازیگوشم
ونه تو آن لجباز همیشگی!
هردویمان با کسی که حالا روزگار به آن تبدیلمان کرده ناآشناییم
شاید باورت نشود :)
اما دیگر آن دختر جوان پر حرف که یک بند پشت تلفن برایت حرف میزد
و تا نیمه شب منتظر #شبخیر گفتن تو بود نیستم...
به تنهایی عادت کرده ام
به روزهای بی تو نبودن ها...
روزهایی که اگر چه سخت می گذشت برایم اما ثانیه هایم را هدر نمیداد..
مشغول یادگرفتن درسی بودم
که سالها پیش باید یاد می گرفتم،
به هر حال جوانی بود و ناپختگی...
و از یک جایی آدم میفهمد
که برای هر درسی از زندگی باید رنجی را متحمل شد...
در تمام مدت نبودنت یادگرفتم
که چطور میشود
به کسی که دوستش داری :) نیاز پیدا نکنی و سعی کنی شب ها در تنهاییت به هر چیز غیر از یک شخص خاص فکر کنی....
وقتی داشتم تنهاییم را از بر میکردم
ازدواج کردم
با کسی که شبیه تو نبود
و من هم دوستش نداشتم...
اما چون تو مرا به نبودنت عادت داده بودی، دیگر امید دوباره بودنت را نداشتم...
شاید ندانی
اما وقتی یک دختر ازدواج می کند
با مردی که دوستش ندارد
یعنی دل می دهد
تا تمام احساسات دخترانه اش را یکجا بسوزاند...
حالا سالهاست با مردی زندگی میکنم
که دوستم دارد
من هم او را دوست دارم
نه به اندازه تو ولی خب گذر زمان دوست داشتن یا برعکس دوس نداشتن را به آدم ها یاد می دهد
شاید ندانی
اما زن ها فقط یکبار یک اشتباه را تکرار میکنند و تا کم آوردن برای اشتباه اول پیش میروند...
و وقتی که زورشان به روزگار و طرف مقابلشان نرسید
یا به کل عوض میشوند
یا ازدواج میکنند!
به هر حال یک طوفان شدید خسارت هایی را هم از خودش بجا می گذارد...
پایان احساس یک زن خسارتی است
که تا عمری ادامه پیدا می کند...
و نسل به نسل تداوم دارد
وقتی که از خاطراتشان می گویند
از دیروزشان..
تاکید میکنند برایت که دخترم دوس داشتن مثل امواج دریاست
و زن مثل خانه ای است
که کنار دریا بنا شده
هرقدر طوفانی عاشقی کنی
خانه خودت را ویران میکنی
و این چرخه ادامه پیدا می کند....
شاید ندانی
اما حالا که سالها از آن زمان میگذرد
وقتی که مینویسم برایت
و بعد میسوزانم و
به اشتباهاتم فکر میکنم...
هنوز نمیدانم
که برای یک زن فراموش کردن
کسی که دوستش داشته...
آرامش است یا رنج :))
|
نه من آن دختربچه بازیگوشم
ونه تو آن لجباز همیشگی!
هردویمان با کسی که حالا روزگار به آن تبدیلمان کرده ناآشناییم
شاید باورت نشود :)
اما دیگر آن دختر جوان پر حرف که یک بند پشت تلفن برایت حرف میزد
و تا نیمه شب منتظر #شبخیر گفتن تو بود نیستم...
به تنهایی عادت کرده ام
به روزهای بی تو نبودن ها...
روزهایی که اگر چه سخت می گذشت برایم اما ثانیه هایم را هدر نمیداد..
مشغول یادگرفتن درسی بودم
که سالها پیش باید یاد می گرفتم،
به هر حال جوانی بود و ناپختگی...
و از یک جایی آدم میفهمد
که برای هر درسی از زندگی باید رنجی را متحمل شد...
در تمام مدت نبودنت یادگرفتم
که چطور میشود
به کسی که دوستش داری :) نیاز پیدا نکنی و سعی کنی شب ها در تنهاییت به هر چیز غیر از یک شخص خاص فکر کنی....
وقتی داشتم تنهاییم را از بر میکردم
ازدواج کردم
با کسی که شبیه تو نبود
و من هم دوستش نداشتم...
اما چون تو مرا به نبودنت عادت داده بودی، دیگر امید دوباره بودنت را نداشتم...
شاید ندانی
اما وقتی یک دختر ازدواج می کند
با مردی که دوستش ندارد
یعنی دل می دهد
تا تمام احساسات دخترانه اش را یکجا بسوزاند...
حالا سالهاست با مردی زندگی میکنم
که دوستم دارد
من هم او را دوست دارم
نه به اندازه تو ولی خب گذر زمان دوست داشتن یا برعکس دوس نداشتن را به آدم ها یاد می دهد
شاید ندانی
اما زن ها فقط یکبار یک اشتباه را تکرار میکنند و تا کم آوردن برای اشتباه اول پیش میروند...
و وقتی که زورشان به روزگار و طرف مقابلشان نرسید
یا به کل عوض میشوند
یا ازدواج میکنند!
به هر حال یک طوفان شدید خسارت هایی را هم از خودش بجا می گذارد...
پایان احساس یک زن خسارتی است
که تا عمری ادامه پیدا می کند...
و نسل به نسل تداوم دارد
وقتی که از خاطراتشان می گویند
از دیروزشان..
تاکید میکنند برایت که دخترم دوس داشتن مثل امواج دریاست
و زن مثل خانه ای است
که کنار دریا بنا شده
هرقدر طوفانی عاشقی کنی
خانه خودت را ویران میکنی
و این چرخه ادامه پیدا می کند....
شاید ندانی
اما حالا که سالها از آن زمان میگذرد
وقتی که مینویسم برایت
و بعد میسوزانم و
به اشتباهاتم فکر میکنم...
هنوز نمیدانم
که برای یک زن فراموش کردن
کسی که دوستش داشته...
آرامش است یا رنج :))
|
۷.۵k
۰۴ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.