باکوگو پارت 1
شپ شپ ، صدای تند تند دویدن دختری بود که داشت از دست تبهکارا فرار میکرد.
+اه،چقدر دیگه، چرا تمومی نداره لعنتیا! (به پشت نگاه کرد) تچ، یعنی آلان باید ازش استفاده کنم؟ چاره ای نیست ولی باید برم یجای بسته.
... آها آن ساختمون خوبه!
ساختمان آموزش کودکان مهدکودکی یک فضایی بزرگ و در حین بزرگ بود. توی اون تایم به طور همیشه خالی بود. دخترک سمت ساختمان رفت، اما نصف چراغ ها روشن بود.
+شت، اینم شانس من، خب بازم یه جاش خاموشه میرم اونجا.
بعد چند دقیقه.
+ ها هوف، خب حالا وقت روبه رو شدنه بیاین جلو احمقای نفله!!
کلمه آخر رو با صدای بلند گفت.که تو کل ساختمان اکو شد. چشمش به در دوخته بود. که یه دفعه سرما در رو گرفت.
- باکوگو اینجایی؟ چرا همش در میری؟ مگه کارت قهرمانیت رو نمیخای؟ ها!! توکی یی؟
+ام چه بلایی سر اون آدما اومد؟
- هیچی تو یخ هستن تا تحویل داده بشن. تو با اونایی؟
+ نه نه، اونا دنبالم بودم منم مجبور شدم اینجا بیام،هیچ ربطی به اونا ندارم.
- باشه، بیا بریم اونا رو هم تحویل میدم.
+ باشه، ولی میگم باکوگو کیه؟ چطوری منو با اون اشتباه گرفتی؟
- ها! آها!!..خوب میدونی وقتی خیلی بلند حرف زدی مثل صدای اون شده بود،بخاطر همین با اون اشتباط گرفتم.
×تتتتممممممه(عوضی) همه خوشیا رو واس خودت گرفتی نکنه میخوای بگی از من سر تری ،هاااااا؟
- باکوگو آروم باش ،اینا رو وقتی دنبال تو بودم پیدا کردم، میخواستی گم نشی.
×هااا کی گفته من گم شدم فقط سر راه داشتم از توالت میومدم یه پیچ اشتباه رفتم.
- باشه حالا آروم باش اینطوری دوباره تاخیر میافته برای کارتت ها؟
+امممم....
×ها! تو چی میگی؟ اصلا اینجا چیکار داری؟؟
-باکوگو اونا دنبال این بودن.
× این؟ هوی مگه کوسه نداری دخلشون بیاری؟
+ دارم. ولی خب یه سری شرایط و محدودیت داره.
× هااا!
اساتید و مسئولین اومدن اونا و مجرمین رو جمع کردن.
+ اهاااا عجب روزی نجات پیدا کردم بلاخره. ولی اون پسر مو انفجاری چش بود؟ خودشو موهاش انفجاری بودن، یکی باشه فکر میکنه تواناییش انفجاره. پهههه(صدای خنده) اون طوری بامزه میشه. خب باید یه فکری برای فردا کنم چون قراره با همین انفجاری بسازم.
چراغ ها خاموش شد. و او خوابید.
+اه،چقدر دیگه، چرا تمومی نداره لعنتیا! (به پشت نگاه کرد) تچ، یعنی آلان باید ازش استفاده کنم؟ چاره ای نیست ولی باید برم یجای بسته.
... آها آن ساختمون خوبه!
ساختمان آموزش کودکان مهدکودکی یک فضایی بزرگ و در حین بزرگ بود. توی اون تایم به طور همیشه خالی بود. دخترک سمت ساختمان رفت، اما نصف چراغ ها روشن بود.
+شت، اینم شانس من، خب بازم یه جاش خاموشه میرم اونجا.
بعد چند دقیقه.
+ ها هوف، خب حالا وقت روبه رو شدنه بیاین جلو احمقای نفله!!
کلمه آخر رو با صدای بلند گفت.که تو کل ساختمان اکو شد. چشمش به در دوخته بود. که یه دفعه سرما در رو گرفت.
- باکوگو اینجایی؟ چرا همش در میری؟ مگه کارت قهرمانیت رو نمیخای؟ ها!! توکی یی؟
+ام چه بلایی سر اون آدما اومد؟
- هیچی تو یخ هستن تا تحویل داده بشن. تو با اونایی؟
+ نه نه، اونا دنبالم بودم منم مجبور شدم اینجا بیام،هیچ ربطی به اونا ندارم.
- باشه، بیا بریم اونا رو هم تحویل میدم.
+ باشه، ولی میگم باکوگو کیه؟ چطوری منو با اون اشتباه گرفتی؟
- ها! آها!!..خوب میدونی وقتی خیلی بلند حرف زدی مثل صدای اون شده بود،بخاطر همین با اون اشتباط گرفتم.
×تتتتممممممه(عوضی) همه خوشیا رو واس خودت گرفتی نکنه میخوای بگی از من سر تری ،هاااااا؟
- باکوگو آروم باش ،اینا رو وقتی دنبال تو بودم پیدا کردم، میخواستی گم نشی.
×هااا کی گفته من گم شدم فقط سر راه داشتم از توالت میومدم یه پیچ اشتباه رفتم.
- باشه حالا آروم باش اینطوری دوباره تاخیر میافته برای کارتت ها؟
+امممم....
×ها! تو چی میگی؟ اصلا اینجا چیکار داری؟؟
-باکوگو اونا دنبال این بودن.
× این؟ هوی مگه کوسه نداری دخلشون بیاری؟
+ دارم. ولی خب یه سری شرایط و محدودیت داره.
× هااا!
اساتید و مسئولین اومدن اونا و مجرمین رو جمع کردن.
+ اهاااا عجب روزی نجات پیدا کردم بلاخره. ولی اون پسر مو انفجاری چش بود؟ خودشو موهاش انفجاری بودن، یکی باشه فکر میکنه تواناییش انفجاره. پهههه(صدای خنده) اون طوری بامزه میشه. خب باید یه فکری برای فردا کنم چون قراره با همین انفجاری بسازم.
چراغ ها خاموش شد. و او خوابید.
۱.۸k
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.