رمان
تهیونگ : بردمش توی اتاق شکنجه یه شمع روشن کردم و گزاشتم یکمی آب بشه بعد ریختم روش جیغ خیلی بلندی کشید اینقد بلند بود که گوشم داشت کر میشد. پستش قرمز شده بودو داشت از ترس میلرزید. بهش گفتم: اگه دختر خوبی باشی و به حرف هام خوب گوش کنی و مطيع من باشی منم قول میدم اذیتت نکنم. اون داشت با چشم های خیسش تند تند پلک میزد انگار داشت به حرف هام فکر میکرد. گفتم فهمیدی؟ سرش رو به نشونه ی رضایت تکون داد . گفتم : بلند جواب بده .
ا.ت: بله فهمیدم ارباب
ا.ت: با دستاش صورتمو نوازش کرد و بعد رفت بیرون.
تهیونگ: راستی برای امشب قراره بریم پارتی زود بیا و حاضر شو......
ا.ت: بله فهمیدم ارباب
ا.ت: با دستاش صورتمو نوازش کرد و بعد رفت بیرون.
تهیونگ: راستی برای امشب قراره بریم پارتی زود بیا و حاضر شو......
۴.۱k
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.