part 8 Dark love
_عا پدر ما کلا ۱۹سالمونه ها
&به هر حال
.
.
.
بلاخره غذا تموم شد و بعد از تشکر از اجوما با نینا رفتیم اتاقش تا راحت باشیم داشتیم باهم دیگه حرف میزدیم
.
.
.
تقریبا همون موقع هایی که من و نینا اومدیم اتاقش جیمین رفت بیرون با پدرش ظاهراً یه مشکلی واسه باندشون پیش اومده بود
از اونجایی که دیر وقت بود
دیگه کم کم رفتیم پایین و بعد از خداحافظی با نینا و مادرش رفتم سمت در خروجی که پدر نینا اومد
&دخترم داری میری
+بله دیگه با اجازتون
&این چه حرفی دخترم اینجا متعلق به خودته
+خیلی ممنون
بعد از خداحافظی با پدر نینا داشتم از در میرفتم بیرون که جیمین اومد تو و اومد توی چند سانتیه صورتم ایستاد و گفت:امروز که وقت نشد زیاد باهم حرف بزنیم لیدی امیدوارم بیشتر ببینمت« نگاه هات»
منم توی چشماش خمار زل زدم گفتم: امیدوارم مستر پارک
فعلا
/فعلا لیدی
رفتم سمت ماشینم و بعد به سمت خونه روندم و بلافاصله بعد از رسیدن به خونه دوش گرفتم و با فکربه حرکات جیمین به خواب رفتم.
.
.
.
فردا صبح با آلارم گوشیم که خودشو جر داد بیدار شدم.
اصلا حوصله نداشتم ولی خب مجبور بودم پاشم برم شرکت پدرم چون امروز میخواد با یه شرکت دیگه قرار داد بلنده و من هم قراره یکی از مدلاشون باشم....
بعد از اینکه افکارمو زدم کنار راهی حموم شدم و بعد از اون روتینمو انجام دادم
لباس مشکیم با کت قهوه ای رنگ روسو پوشیدم و بعد از خوردن صبحانه به سمت شرکت رفتم.
ده دقیقه دیر کرده بودم و جلسه شروع شده بود با نهایت سرعت روندم سمت شرکت و بعد از پارک کردن توی پارکینگ به سمت اتاق جلسه رفتم
همین که وارد شدم دیدم....
...
حمایت
شرط نداره ولی حمایت کنید 🦋🙂
چون میدونم آخرش شرط هارو نمیرسونید نزاشتم،...
&به هر حال
.
.
.
بلاخره غذا تموم شد و بعد از تشکر از اجوما با نینا رفتیم اتاقش تا راحت باشیم داشتیم باهم دیگه حرف میزدیم
.
.
.
تقریبا همون موقع هایی که من و نینا اومدیم اتاقش جیمین رفت بیرون با پدرش ظاهراً یه مشکلی واسه باندشون پیش اومده بود
از اونجایی که دیر وقت بود
دیگه کم کم رفتیم پایین و بعد از خداحافظی با نینا و مادرش رفتم سمت در خروجی که پدر نینا اومد
&دخترم داری میری
+بله دیگه با اجازتون
&این چه حرفی دخترم اینجا متعلق به خودته
+خیلی ممنون
بعد از خداحافظی با پدر نینا داشتم از در میرفتم بیرون که جیمین اومد تو و اومد توی چند سانتیه صورتم ایستاد و گفت:امروز که وقت نشد زیاد باهم حرف بزنیم لیدی امیدوارم بیشتر ببینمت« نگاه هات»
منم توی چشماش خمار زل زدم گفتم: امیدوارم مستر پارک
فعلا
/فعلا لیدی
رفتم سمت ماشینم و بعد به سمت خونه روندم و بلافاصله بعد از رسیدن به خونه دوش گرفتم و با فکربه حرکات جیمین به خواب رفتم.
.
.
.
فردا صبح با آلارم گوشیم که خودشو جر داد بیدار شدم.
اصلا حوصله نداشتم ولی خب مجبور بودم پاشم برم شرکت پدرم چون امروز میخواد با یه شرکت دیگه قرار داد بلنده و من هم قراره یکی از مدلاشون باشم....
بعد از اینکه افکارمو زدم کنار راهی حموم شدم و بعد از اون روتینمو انجام دادم
لباس مشکیم با کت قهوه ای رنگ روسو پوشیدم و بعد از خوردن صبحانه به سمت شرکت رفتم.
ده دقیقه دیر کرده بودم و جلسه شروع شده بود با نهایت سرعت روندم سمت شرکت و بعد از پارک کردن توی پارکینگ به سمت اتاق جلسه رفتم
همین که وارد شدم دیدم....
...
حمایت
شرط نداره ولی حمایت کنید 🦋🙂
چون میدونم آخرش شرط هارو نمیرسونید نزاشتم،...
۱۷.۹k
۱۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.