به وقت نیمه شب🌒 p2
#بهوقتنیمهشب🌒 "p2"
میلا پشت میز بلوطی نشست. بلینی خوشمزه ی ماما آنجلیکا، و زامیفولیای روی میز ترکیب زیبایی را بوجود آوردند. فئودور کنترل تلویزیون را به دستش گرفت و به سمت میز به راه افتاد. رو به روی میلا نشست و تلویزیون را روشن کرد.
_باز هم در شهر زیبا و پر ارامش مسکو ی سابق، ارامش به هم خورد. قتل هایی که اتفاق افتاد از ۱۲ تا به ۱۷ تا افزایش یافت و مفقود ها...
صحبت گوینده با صدای آنجلیکا که با فریاد میگفت «فئودور! به اندازه ی کافی استرس دارم! تلوزیون را خاموش کن!» دیگر به گوش نرسید؛ موجوداتی که هنوز معلوم نبود چه چیزی بودند، در جنگل سرگردان بودند. موجوداتی عقدهای، که فقط میخواستند دلهای مردم مسکو را بلرزانند.
با زنگ خوردن تلفنش به سمت اتاقش دوید. جورجینا بود.
میلا:سلام جور...
جورجینا: میلا نجاتم بده تو رو خدا! اینجا خیلی وحشتناکه! سر دیوانگی رفتم به اون جنگل نفرین شده یکی داره دنبالم میکنههههه
میلا:هر هر هر خندیدیم. کارت تموم شد 🙄؟
جورجینا همیشه شوخی های چرتی میکرد. جوریکه از طرف میلا لغب "چوپان دروغگو" گرفته بود. پس میلا هیچ نگران نبود..
جورجینا:میلا دارم واقعی میگم م..من....جیغغغغ میلاااااا
صدای شکستن اخرین صدایی بود که از مکالمه ی میلا و دوستش امد. میلا ترسید. برای بار چندم به دوست قدیمی اش زنگ زد. تلاش می کرد که فکر بد به سرش راه ندهد ولی هیچ جوره امکان پذیر نبود.
نکند جورجینا راست بگوید؟نکند ان موجود اسیبی به او بزند؟,نکند دیگر شوخی های لوسش را نشنود؟نکند...نکند...سرش پر نکند های مسخره ای بود متمرکزشان شد.
#فراموش_شده
_Daisy
میلا پشت میز بلوطی نشست. بلینی خوشمزه ی ماما آنجلیکا، و زامیفولیای روی میز ترکیب زیبایی را بوجود آوردند. فئودور کنترل تلویزیون را به دستش گرفت و به سمت میز به راه افتاد. رو به روی میلا نشست و تلویزیون را روشن کرد.
_باز هم در شهر زیبا و پر ارامش مسکو ی سابق، ارامش به هم خورد. قتل هایی که اتفاق افتاد از ۱۲ تا به ۱۷ تا افزایش یافت و مفقود ها...
صحبت گوینده با صدای آنجلیکا که با فریاد میگفت «فئودور! به اندازه ی کافی استرس دارم! تلوزیون را خاموش کن!» دیگر به گوش نرسید؛ موجوداتی که هنوز معلوم نبود چه چیزی بودند، در جنگل سرگردان بودند. موجوداتی عقدهای، که فقط میخواستند دلهای مردم مسکو را بلرزانند.
با زنگ خوردن تلفنش به سمت اتاقش دوید. جورجینا بود.
میلا:سلام جور...
جورجینا: میلا نجاتم بده تو رو خدا! اینجا خیلی وحشتناکه! سر دیوانگی رفتم به اون جنگل نفرین شده یکی داره دنبالم میکنههههه
میلا:هر هر هر خندیدیم. کارت تموم شد 🙄؟
جورجینا همیشه شوخی های چرتی میکرد. جوریکه از طرف میلا لغب "چوپان دروغگو" گرفته بود. پس میلا هیچ نگران نبود..
جورجینا:میلا دارم واقعی میگم م..من....جیغغغغ میلاااااا
صدای شکستن اخرین صدایی بود که از مکالمه ی میلا و دوستش امد. میلا ترسید. برای بار چندم به دوست قدیمی اش زنگ زد. تلاش می کرد که فکر بد به سرش راه ندهد ولی هیچ جوره امکان پذیر نبود.
نکند جورجینا راست بگوید؟نکند ان موجود اسیبی به او بزند؟,نکند دیگر شوخی های لوسش را نشنود؟نکند...نکند...سرش پر نکند های مسخره ای بود متمرکزشان شد.
#فراموش_شده
_Daisy
۱.۷k
۰۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.