اکیپ عاشقی 💜🤍
(فردا صبح )
دیانا:پاشدم دیدم بغل ارسلانم هر کار کردم نتونستم از بغلش بیا بیرون که
ارسلان:سلام خوبی
دیانا :آره ولم کن بدنم درد میکنه بس که فشارم دادی
ارسلان:ولت نمیکنم .اینو گفتم و بیشتر فشارش دادم داشت ورجه وورجه میکرد که
دیانا:لبش رو رو لبم احساس کردم چشمامو بستم و آروم شدم
ارسلان:وای حس آرامش میداد ولش کردم
دیانا:پاشدم نشستم و ناراحت گفتم خیلی اشقالی
ارسلان:برا چی
دیانا با بغض:عوضی
ارسلان:بابا چته کاری نکردم که من
دیانا:چمدونامو برداشتم و رفتم اتاق بغلی و درو محکم بستم
ارسلان:ای بابا کجا هی اه آلان از دستم ناراحت شد ؟
دیانا:پاشدم دیدم بغل ارسلانم هر کار کردم نتونستم از بغلش بیا بیرون که
ارسلان:سلام خوبی
دیانا :آره ولم کن بدنم درد میکنه بس که فشارم دادی
ارسلان:ولت نمیکنم .اینو گفتم و بیشتر فشارش دادم داشت ورجه وورجه میکرد که
دیانا:لبش رو رو لبم احساس کردم چشمامو بستم و آروم شدم
ارسلان:وای حس آرامش میداد ولش کردم
دیانا:پاشدم نشستم و ناراحت گفتم خیلی اشقالی
ارسلان:برا چی
دیانا با بغض:عوضی
ارسلان:بابا چته کاری نکردم که من
دیانا:چمدونامو برداشتم و رفتم اتاق بغلی و درو محکم بستم
ارسلان:ای بابا کجا هی اه آلان از دستم ناراحت شد ؟
۱۶.۵k
۳۰ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.