bad girl p: 64
با اینکه جفتمون خیلی سخت گیر بودیم تو لباس ولی الان اصلا هیچکدوم حرف نمیزدیم اونا انتخاب میکردن اخر سرم رفتیم واسه خریدن حلقه
هانا: این به دستم بزرگه
فروشنده: این سایز کوچیکتر نداره بقیه مدلارو امتحان کنید
یکی دیدم خوب بود کوکم از اون خوشش اومد هم خودم لاقل حلقه رودیگه خودمون انتخاب کنیم اونو برداشتم دستم کردم که لعنت بازم بزرگ بود به دستم
هانا: این سایز کوچیکتر نداره
فروشنده: چرا داره، اووردش
فروشنده: این دیگه کوچیکترین سایزه(اسلاید1)
این اندازم بود کوکم دستش کرد اندازه بود خریدیم اومدیم بیرون از مغازه
می هی:خب ساعت چنده؟
یه نگاهی به ساعت داخل دستم انداختم
هانا: 1
یونهی: یا خدا مگه چقد طولش دادین شما دوتا
منو کوک نگاهی بهم کردیم
کوک: شمابودین 6ساعته ما رو بدبخت کردین همش میگین اینو بپوش اونو بپوش بعد ما طولش دادیم
هانا: قربون دهنت
می هی: خیله خب حالا بیاین بریم یه چیزی بخوریم گرسنمه
رفتیم یه رستوران غذا سفارش دادیم خوردیم برگشتیم خونه
پرش زمانی شب قبل از عروسی
از پارتی بچه ها گودبای پارتی گرفته بودن برگشتیم ساعت12بود لباس عوض کردم روتینمو انجام دادم رفتم دراز کشیدم روتخت که یکی در زد
هانا: بیا
یوهان بود
هانا: خوب شد اومدی
یوهان: میدونستم الان بهم نیاز داری
اومد نشست پیشم بغلم کرد منم محکم بغلش کردم
یوهان: کی خواهر کوچولومو ناراحت کرده
هانا: هیشکی فقط حالم گرفتس
یوهان: فیلم ببینیم
مکثی کرد
یوهان: نه نه نه فردا عروسیه باید زودبخوابیم
هانا: باشه امشب همینجا بمون
یوهان: هرچی خواهر کوچولوم بگه
هانا: یوهان میکشمت
یوهان: باشه باشه بگیر بخواب
صبح با غر غرای یکی بیدار شدم چشامو بزور باز کردم دیدم یوهانه
هانا: ایییی مرض چته اول صبحی نمیزاری کپه مرگمو بزارم(خواب الود)
یوهان: پاشو هزاروسه تا کار داریم
هانا: خب به من چه(خواب الود)
یوهان: مثلا عروسی شماعه
خواستم حرفی بزنم که یوهان یه لیوان اب روم خالی کرد
هانا: یوهان فرار کن تا سه میشمرم
یوهان: معلومه که جونمو دوس دارم
هانا: 1
سریع دوید رف بیرون پاشدم یه نگاهی به ساعت کردم ساعت12بود رفتم یع دوش1ساعته گرفتم اومدم بیرون روتینمو انجام دادم لباس پوشیدم(اسلاید2) داشتم موهامو خشک میکردم که دره اتاقم بازشد و سوجین، سوآ، مینا، و سوهیون اومدن داخل
هانا:🤨
سوهیون: خالههههههه
رفتم سمتش بغلش کردم بوسش کردم
هانا: عشقم
مینا: هانا زودباش ساعت1
هانا: باشه امادم بریم
گوشیمو گذاشتم داخل جیبم کلا زیاد از کیف استفاده نمیکنم رفتیم پایین که داد مامانم رف هوا
یونهی: هانا میدونی ساعت چنده؟
یه نگاهی به ساعتم کردم
هانا: 1
یونهی: باید ساعت12 اونجا میبودی
هانا: بابا مگه میخواد چیکارم کنه که از ساعت12برم تا6
یونهی: باشه باشه زود برین ماهم میایم
همه: خدافظ
یونهی: خدافظ
سوار ماشین شدیم سوهیونم بغلم بود
هانا: من گرسنمه اول بریم یچی بخوریم
مینا: اونوقت دیر میرسیم رفتیم اونجا غذا سفارش میدی
هانا: اوکی
رسیدیم پیاده شدیم رفتیم داخل تا رسیدیم مرغ سوخاری سفارش دادم واسه خودمو سوهیون چون دخترا رژیم گرفته بودن گفتن نمیخوریم
میکاپر: خب عروس خانم یکم دیر کردین زود بشینین شروع کنیم
هانا تو ذهنش: مرضو عروس خانم دردو عروس خانم
هانا: اوکی، فقط یه سوال الان ساعت2 شماتا ساعت6میخواید منو چیکار کنید که میگین دیره
میکاپر: چون هم میکاپتون هس هم مدل موهاتون لباستون کلا خیلی طول میکشع
هانا: اوکی، ولی فعلا غذا سفارش دادم بعد شروع کنین
میکاپر: باشه
میکاپرا رفتن فقط ما موندیم که بعد چن دقیقه پیک غذا رو اوورد منو سوهیون شروع کردیم به خوردن وقتی تموم کردیم سوهیون دور لباش سسی شده بود یه دستمال برداشتم لباشو پاک کردم
سوهیون: میسی خاله
هانا: خواهش میکنم عشقم
میکاپرا اومدن گفتن اول لباسو بپوشم وقتی پوشیدمش تازه متوجه شدم که خیلی پف داره خوشگله ولی خیلی پف داره لعنتی
اومدم بیرون از اتاق پرو که همشون برگشتن سمتم
سوجین: خدا هانا چقد خوشگل شدی
سوهیون: خاله مث پلنسسا سدی
مینا: واقعا زبونم بند اومده
میکاپر: خب بشینید رو صندلی تا کارمون رو شروع کنیم
نشسام رو صندلی میکاپرا اومدن کارشونو شروع کردن
هانا: میکاپ خیلی خیلی کم باشه
ساعت6
بلاخره دست از سرم برداشتم
میکاپر: وای خیلی خوشگل شدین
هانا:ممنون
مامانم اینا همه اومدن داخل
یونهی: دخترم چقد خوشگل شدی(بغض)
اومد بغلم کرد زد زیر گریه
هانا: یااااا مامان گریه نکن همون اول گفتم ازدواج کنم گریه نمیکنم هیچوقت
یونهی: کی انقد بزرگ شدی که داری ازدواج میکنی(گریه) بدون شیطونیای خونه دیگه خیلی ساکت میشه
بعد1ساعت مامانم اروم شد رفتن بیرون که
هانا: این به دستم بزرگه
فروشنده: این سایز کوچیکتر نداره بقیه مدلارو امتحان کنید
یکی دیدم خوب بود کوکم از اون خوشش اومد هم خودم لاقل حلقه رودیگه خودمون انتخاب کنیم اونو برداشتم دستم کردم که لعنت بازم بزرگ بود به دستم
هانا: این سایز کوچیکتر نداره
فروشنده: چرا داره، اووردش
فروشنده: این دیگه کوچیکترین سایزه(اسلاید1)
این اندازم بود کوکم دستش کرد اندازه بود خریدیم اومدیم بیرون از مغازه
می هی:خب ساعت چنده؟
یه نگاهی به ساعت داخل دستم انداختم
هانا: 1
یونهی: یا خدا مگه چقد طولش دادین شما دوتا
منو کوک نگاهی بهم کردیم
کوک: شمابودین 6ساعته ما رو بدبخت کردین همش میگین اینو بپوش اونو بپوش بعد ما طولش دادیم
هانا: قربون دهنت
می هی: خیله خب حالا بیاین بریم یه چیزی بخوریم گرسنمه
رفتیم یه رستوران غذا سفارش دادیم خوردیم برگشتیم خونه
پرش زمانی شب قبل از عروسی
از پارتی بچه ها گودبای پارتی گرفته بودن برگشتیم ساعت12بود لباس عوض کردم روتینمو انجام دادم رفتم دراز کشیدم روتخت که یکی در زد
هانا: بیا
یوهان بود
هانا: خوب شد اومدی
یوهان: میدونستم الان بهم نیاز داری
اومد نشست پیشم بغلم کرد منم محکم بغلش کردم
یوهان: کی خواهر کوچولومو ناراحت کرده
هانا: هیشکی فقط حالم گرفتس
یوهان: فیلم ببینیم
مکثی کرد
یوهان: نه نه نه فردا عروسیه باید زودبخوابیم
هانا: باشه امشب همینجا بمون
یوهان: هرچی خواهر کوچولوم بگه
هانا: یوهان میکشمت
یوهان: باشه باشه بگیر بخواب
صبح با غر غرای یکی بیدار شدم چشامو بزور باز کردم دیدم یوهانه
هانا: ایییی مرض چته اول صبحی نمیزاری کپه مرگمو بزارم(خواب الود)
یوهان: پاشو هزاروسه تا کار داریم
هانا: خب به من چه(خواب الود)
یوهان: مثلا عروسی شماعه
خواستم حرفی بزنم که یوهان یه لیوان اب روم خالی کرد
هانا: یوهان فرار کن تا سه میشمرم
یوهان: معلومه که جونمو دوس دارم
هانا: 1
سریع دوید رف بیرون پاشدم یه نگاهی به ساعت کردم ساعت12بود رفتم یع دوش1ساعته گرفتم اومدم بیرون روتینمو انجام دادم لباس پوشیدم(اسلاید2) داشتم موهامو خشک میکردم که دره اتاقم بازشد و سوجین، سوآ، مینا، و سوهیون اومدن داخل
هانا:🤨
سوهیون: خالههههههه
رفتم سمتش بغلش کردم بوسش کردم
هانا: عشقم
مینا: هانا زودباش ساعت1
هانا: باشه امادم بریم
گوشیمو گذاشتم داخل جیبم کلا زیاد از کیف استفاده نمیکنم رفتیم پایین که داد مامانم رف هوا
یونهی: هانا میدونی ساعت چنده؟
یه نگاهی به ساعتم کردم
هانا: 1
یونهی: باید ساعت12 اونجا میبودی
هانا: بابا مگه میخواد چیکارم کنه که از ساعت12برم تا6
یونهی: باشه باشه زود برین ماهم میایم
همه: خدافظ
یونهی: خدافظ
سوار ماشین شدیم سوهیونم بغلم بود
هانا: من گرسنمه اول بریم یچی بخوریم
مینا: اونوقت دیر میرسیم رفتیم اونجا غذا سفارش میدی
هانا: اوکی
رسیدیم پیاده شدیم رفتیم داخل تا رسیدیم مرغ سوخاری سفارش دادم واسه خودمو سوهیون چون دخترا رژیم گرفته بودن گفتن نمیخوریم
میکاپر: خب عروس خانم یکم دیر کردین زود بشینین شروع کنیم
هانا تو ذهنش: مرضو عروس خانم دردو عروس خانم
هانا: اوکی، فقط یه سوال الان ساعت2 شماتا ساعت6میخواید منو چیکار کنید که میگین دیره
میکاپر: چون هم میکاپتون هس هم مدل موهاتون لباستون کلا خیلی طول میکشع
هانا: اوکی، ولی فعلا غذا سفارش دادم بعد شروع کنین
میکاپر: باشه
میکاپرا رفتن فقط ما موندیم که بعد چن دقیقه پیک غذا رو اوورد منو سوهیون شروع کردیم به خوردن وقتی تموم کردیم سوهیون دور لباش سسی شده بود یه دستمال برداشتم لباشو پاک کردم
سوهیون: میسی خاله
هانا: خواهش میکنم عشقم
میکاپرا اومدن گفتن اول لباسو بپوشم وقتی پوشیدمش تازه متوجه شدم که خیلی پف داره خوشگله ولی خیلی پف داره لعنتی
اومدم بیرون از اتاق پرو که همشون برگشتن سمتم
سوجین: خدا هانا چقد خوشگل شدی
سوهیون: خاله مث پلنسسا سدی
مینا: واقعا زبونم بند اومده
میکاپر: خب بشینید رو صندلی تا کارمون رو شروع کنیم
نشسام رو صندلی میکاپرا اومدن کارشونو شروع کردن
هانا: میکاپ خیلی خیلی کم باشه
ساعت6
بلاخره دست از سرم برداشتم
میکاپر: وای خیلی خوشگل شدین
هانا:ممنون
مامانم اینا همه اومدن داخل
یونهی: دخترم چقد خوشگل شدی(بغض)
اومد بغلم کرد زد زیر گریه
هانا: یااااا مامان گریه نکن همون اول گفتم ازدواج کنم گریه نمیکنم هیچوقت
یونهی: کی انقد بزرگ شدی که داری ازدواج میکنی(گریه) بدون شیطونیای خونه دیگه خیلی ساکت میشه
بعد1ساعت مامانم اروم شد رفتن بیرون که
۱۲.۸k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.