خیانت اقای جئون
خیانت اقای جئون
!
پارت پنجم
ا.ت ویو:
جیمین: اوم...باشه
ا.ت: عا نارا....من میتونم برم
استراحت کنم؟
نارا: اره عزیزم حتما...بالا اتاق بغلیه برای تو....راستی جیمین ا.ت قراره چند وقت پیشمون باشه
جیمین: اوه چه خوب
ا.ت: ببخشید اگه باعث شد مزاحمتون بشم
نارا: نه عزیزم چه مزاحمتی بدو برو استراحت کن
رفتم بالا وسایل هامو گذاشتمو رو تخت دراز کشیدم
جیمین: نارا
نارا: بله
جیمین: چیزی شده؟....این خیلی ناراحت بنظر میرسید
نارا: عا اره....راستش...جونگکوک بهش خیانت کرده
جیمین: جونگکوککک؟
نارا: هیسسسس میشنوه
جیمین: اخه چرا اونکه همیشه میگفت من عاشق ا.تم
نارا: چون ا.ت بچه دار نمیشه جونگکوک ولش کرده
جیمین: اخه اون کی اینقد عوضی شد
نارا: چی بگم
جیمین: باید یه فکری براش
بکنیم....نمیتونه که تا همیشه اینجوری زندگی کنه
نارا: منم مثه تو هیچی به ذهنم نرسیده...واقعا ا.ت برای من خیلی مهم تر از این حرفاست
ا.ت ویو:
یه نیم ساعت استراحت کردم....رفتم سمت وسایل هام....چشمم به قرصایی که برا رحمم استفاده میکردم افتاد....بعد از چند دوره مصرف اصن نرفتم ازمایش بدم که وضعیتش چطوره....بیخیالش شدم دیگه
(یک ماه بعد)
نارا: ا.تتت شام امادستتت
ا.ت: باشه اومدم
رفتم پایین تا بوی غذا به مشامم
خورد سریع رفتم تو دستشویی و هوق زدم....نارا اومد پیشم
نارا: ا.ت خوبی؟....ببین این باره دهم توی این ماه....چرا نمیری ازمایش بدی خواهر من؟
ا.ت: چرا نمیخوای بیخیال بشی نارا...چجوری توی این سه سال اتفاقی نیوفتاد تا سریع خیانت کرد یه معجزه شد...ولم کن بابا..
ا.ت ویو:
رفتم توی اتاق و در و بستم....به در تکیه دادم و سرم و با دستام گرفتم....اخه عوضی تو گی داشتی که من الان مثه صگ دلتنگتم....بغضم گرفته بود...راستش خودمم نگران بودم...اخه منطقی نیست...مگه میشه تا خیانت کنه معجزه بشه....وای باز یادم اومد.....ولی....ما که هنوز طلاق نگرفتیم....تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم بگم وقت طلاق بگیره....مبایلمو برداشتمو شمارشو پیدا کردم....هنوزم توی گوشیم«my life» سیو بود....وقت نشد عوضش کنم.....بعد از چند بوق جواب داد
جونگکوک: الو
باورم نمیشه بعد از یک ماه صداشو شنیدم
ا.ت: س..سلام
جونگکوک: سلام...شما؟
ا.ت: من....من ا.تم
جونگکوک: ا.ت؟....جالبه
ا.ت: خوبی؟
جونگکوک: حرفتو بزن!
ا.ت: میخاستم بگم....وقت طلاق بگیری
جونگکوک: طلاق؟....هه به همین خیال باش طلاقت نمیدم تا عذاب بکشی....فعلا
قطش کرد
یعنی....یعنی چی اخه....اون کی اینقدر بیرحم شد....بدجور دلم براش تنگ شده....اخه من چرا اینقدر سادم....اون داره با این رفتارا عذابم میده منم اینجا مثه صگ دلتنگشم....یه نگا به شیکمم انداختم....نه نه...هیچ اتفاقی نیوفتاده و قرارم نیست بیوفته
(۲ ماه بعد)
ا.ت: ی...یعنی مشکله من حل شده؟
دکتر: بله..دوماهشونم هست
ا.ت: ولی....اخه ...........
!
پارت پنجم
ا.ت ویو:
جیمین: اوم...باشه
ا.ت: عا نارا....من میتونم برم
استراحت کنم؟
نارا: اره عزیزم حتما...بالا اتاق بغلیه برای تو....راستی جیمین ا.ت قراره چند وقت پیشمون باشه
جیمین: اوه چه خوب
ا.ت: ببخشید اگه باعث شد مزاحمتون بشم
نارا: نه عزیزم چه مزاحمتی بدو برو استراحت کن
رفتم بالا وسایل هامو گذاشتمو رو تخت دراز کشیدم
جیمین: نارا
نارا: بله
جیمین: چیزی شده؟....این خیلی ناراحت بنظر میرسید
نارا: عا اره....راستش...جونگکوک بهش خیانت کرده
جیمین: جونگکوککک؟
نارا: هیسسسس میشنوه
جیمین: اخه چرا اونکه همیشه میگفت من عاشق ا.تم
نارا: چون ا.ت بچه دار نمیشه جونگکوک ولش کرده
جیمین: اخه اون کی اینقد عوضی شد
نارا: چی بگم
جیمین: باید یه فکری براش
بکنیم....نمیتونه که تا همیشه اینجوری زندگی کنه
نارا: منم مثه تو هیچی به ذهنم نرسیده...واقعا ا.ت برای من خیلی مهم تر از این حرفاست
ا.ت ویو:
یه نیم ساعت استراحت کردم....رفتم سمت وسایل هام....چشمم به قرصایی که برا رحمم استفاده میکردم افتاد....بعد از چند دوره مصرف اصن نرفتم ازمایش بدم که وضعیتش چطوره....بیخیالش شدم دیگه
(یک ماه بعد)
نارا: ا.تتت شام امادستتت
ا.ت: باشه اومدم
رفتم پایین تا بوی غذا به مشامم
خورد سریع رفتم تو دستشویی و هوق زدم....نارا اومد پیشم
نارا: ا.ت خوبی؟....ببین این باره دهم توی این ماه....چرا نمیری ازمایش بدی خواهر من؟
ا.ت: چرا نمیخوای بیخیال بشی نارا...چجوری توی این سه سال اتفاقی نیوفتاد تا سریع خیانت کرد یه معجزه شد...ولم کن بابا..
ا.ت ویو:
رفتم توی اتاق و در و بستم....به در تکیه دادم و سرم و با دستام گرفتم....اخه عوضی تو گی داشتی که من الان مثه صگ دلتنگتم....بغضم گرفته بود...راستش خودمم نگران بودم...اخه منطقی نیست...مگه میشه تا خیانت کنه معجزه بشه....وای باز یادم اومد.....ولی....ما که هنوز طلاق نگرفتیم....تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم بگم وقت طلاق بگیره....مبایلمو برداشتمو شمارشو پیدا کردم....هنوزم توی گوشیم«my life» سیو بود....وقت نشد عوضش کنم.....بعد از چند بوق جواب داد
جونگکوک: الو
باورم نمیشه بعد از یک ماه صداشو شنیدم
ا.ت: س..سلام
جونگکوک: سلام...شما؟
ا.ت: من....من ا.تم
جونگکوک: ا.ت؟....جالبه
ا.ت: خوبی؟
جونگکوک: حرفتو بزن!
ا.ت: میخاستم بگم....وقت طلاق بگیری
جونگکوک: طلاق؟....هه به همین خیال باش طلاقت نمیدم تا عذاب بکشی....فعلا
قطش کرد
یعنی....یعنی چی اخه....اون کی اینقدر بیرحم شد....بدجور دلم براش تنگ شده....اخه من چرا اینقدر سادم....اون داره با این رفتارا عذابم میده منم اینجا مثه صگ دلتنگشم....یه نگا به شیکمم انداختم....نه نه...هیچ اتفاقی نیوفتاده و قرارم نیست بیوفته
(۲ ماه بعد)
ا.ت: ی...یعنی مشکله من حل شده؟
دکتر: بله..دوماهشونم هست
ا.ت: ولی....اخه ...........
۸.۶k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.