×قسمت یازدهم×پارت دو
×قسمت یازدهم×پارت دو
از استرس به جون ناخونام افتاده بودم
پنج مین همینجوری گذشت تا میلاد اومد تو حیاط
یکم همه حیاطو با چشم گشت و بعد که مارو دید اومد پیشمون
میلاد_همه دارن اماده میشن برن دربند
پاکان_همه!؟ ینی کیا؟؟
میلاد_همونایی که قرار بود بیان دیگه...داشتن اماده میشدن..منم دیدم گفدم بهت بگم..اصن میخواین برید !؟
من که از خدام بود نریم..اگه میرفتیم من چیکار میکردم
پاکان یکم فکر کرد و گفت:نه بریم..بالاخره تو و دوستای ایدا اومدین تهران اگه خونه بمونید حوصلتون سر میره...یکم تفریح بد نیس
و با این حرفش همه ارزوهای من پودر شد رفت هوا
_ایدا برو لباساتو بپوش..منم میرم به اریا بگم ماشینشو روشن کنه..میلاد به بچه ها هم بگو اماده باشن
میلاد سرشو تکون داد و از ما دور شد
قیافم مچاله شده بود
پاکان یکم با تعجب بهم نگاه کرد
_خوبی؟؟
_اره اره..
_من میرم پیش ماشین..دوستاتو بیار دوتاشونو
سرمو به علآمت مثبت تکون دادم و ازم دور شد
رفتم تو سالن
لباسامو برداشتم و تن زدم
بعدم رفتم پیش بچه ها
قرار شد سمیرا و میلاد با ماشین پاکان بیان
ارزو و سحرم با اریا
با بچه ها رفتیم سمت ماشین پاکان
ترنم توی حیاط ایستاده بود و مهمونا رو بدرقه میکرد
رفتم پیششو و ازش واسه دعوتم تشکر کردم
معنی دار بهم نگاه کرد و گفت:امشب ترکوندین با پاکان جشنو
لبخندی زدم و گفتم :تو نمیای دربند !؟
_نمیدونم..اگه مهمونا برن و اینجا خالی بشه شاید با عرفان بیام
گفتم:عرفان !؟
_اوهوم..دوس پسرمه..شاید یه بار دیدیش و به هم معرفیتون کردم
لبخند تصنعی زدم و گفتم :اوهوم..باشه عزیزم..خودتو خسته نکن..خدافزت
بعدم از حیاط خارج شدیم و رفتم سمت ماشین پاکان
کنار ماشینش بود
پشتش به ما بود
به تنه ماشین تکیه زده بود
رفتم کنارش
بچه ها هنوز نیومده بودن
داشت سیگار میکشید
یهو ارادمو از دست دادم و سیگارو از دستش کشیدم و پرت کردم اون طرف
بهت زده بهم خیره شد
عصبانی بودم :واسه چیسیگار میکشی !؟
چیزی نگفت..دلم واسش سوخت..بی حرف رفت و توی ماشین نشست
رفتم و کنارش نشستم
ماشین ساکت بود
گفتم :میدونی ترنم چی میگف !؟
هیچی جواب نداد
منم به حرفم ادامه دادم :گف شاید با عرفانش بیاد دربند
پاکان مثه جت صورتشو برگردوند وبهم نگاه کرد
ترسیدم یهو
_چی !؟با کی ؟؟با عرفانش!؟
_اره..چیه مگه ؟؟
جعبه سیگارشو از جیبش در اورد
پریدم سمتش و به دستش چنگ زدم
نعره زد :ولم کن..دست از سرم بردار
اشک تو چشمتم جمع شد
از ماشین پیاده شدم
حق نداشت سرم داد بکشه
چشمم به سمیرا و میلاد خورد که دنبال من میگشتن
دستمو تکون دادم واسشون و سریع نشستم تو ماشین تا به پاکان بگم سیگارشو بزاره کنار
خودش زودتر این کارو کرد
ولی ماشین بوی دود رو گرفته بود
از استرس به جون ناخونام افتاده بودم
پنج مین همینجوری گذشت تا میلاد اومد تو حیاط
یکم همه حیاطو با چشم گشت و بعد که مارو دید اومد پیشمون
میلاد_همه دارن اماده میشن برن دربند
پاکان_همه!؟ ینی کیا؟؟
میلاد_همونایی که قرار بود بیان دیگه...داشتن اماده میشدن..منم دیدم گفدم بهت بگم..اصن میخواین برید !؟
من که از خدام بود نریم..اگه میرفتیم من چیکار میکردم
پاکان یکم فکر کرد و گفت:نه بریم..بالاخره تو و دوستای ایدا اومدین تهران اگه خونه بمونید حوصلتون سر میره...یکم تفریح بد نیس
و با این حرفش همه ارزوهای من پودر شد رفت هوا
_ایدا برو لباساتو بپوش..منم میرم به اریا بگم ماشینشو روشن کنه..میلاد به بچه ها هم بگو اماده باشن
میلاد سرشو تکون داد و از ما دور شد
قیافم مچاله شده بود
پاکان یکم با تعجب بهم نگاه کرد
_خوبی؟؟
_اره اره..
_من میرم پیش ماشین..دوستاتو بیار دوتاشونو
سرمو به علآمت مثبت تکون دادم و ازم دور شد
رفتم تو سالن
لباسامو برداشتم و تن زدم
بعدم رفتم پیش بچه ها
قرار شد سمیرا و میلاد با ماشین پاکان بیان
ارزو و سحرم با اریا
با بچه ها رفتیم سمت ماشین پاکان
ترنم توی حیاط ایستاده بود و مهمونا رو بدرقه میکرد
رفتم پیششو و ازش واسه دعوتم تشکر کردم
معنی دار بهم نگاه کرد و گفت:امشب ترکوندین با پاکان جشنو
لبخندی زدم و گفتم :تو نمیای دربند !؟
_نمیدونم..اگه مهمونا برن و اینجا خالی بشه شاید با عرفان بیام
گفتم:عرفان !؟
_اوهوم..دوس پسرمه..شاید یه بار دیدیش و به هم معرفیتون کردم
لبخند تصنعی زدم و گفتم :اوهوم..باشه عزیزم..خودتو خسته نکن..خدافزت
بعدم از حیاط خارج شدیم و رفتم سمت ماشین پاکان
کنار ماشینش بود
پشتش به ما بود
به تنه ماشین تکیه زده بود
رفتم کنارش
بچه ها هنوز نیومده بودن
داشت سیگار میکشید
یهو ارادمو از دست دادم و سیگارو از دستش کشیدم و پرت کردم اون طرف
بهت زده بهم خیره شد
عصبانی بودم :واسه چیسیگار میکشی !؟
چیزی نگفت..دلم واسش سوخت..بی حرف رفت و توی ماشین نشست
رفتم و کنارش نشستم
ماشین ساکت بود
گفتم :میدونی ترنم چی میگف !؟
هیچی جواب نداد
منم به حرفم ادامه دادم :گف شاید با عرفانش بیاد دربند
پاکان مثه جت صورتشو برگردوند وبهم نگاه کرد
ترسیدم یهو
_چی !؟با کی ؟؟با عرفانش!؟
_اره..چیه مگه ؟؟
جعبه سیگارشو از جیبش در اورد
پریدم سمتش و به دستش چنگ زدم
نعره زد :ولم کن..دست از سرم بردار
اشک تو چشمتم جمع شد
از ماشین پیاده شدم
حق نداشت سرم داد بکشه
چشمم به سمیرا و میلاد خورد که دنبال من میگشتن
دستمو تکون دادم واسشون و سریع نشستم تو ماشین تا به پاکان بگم سیگارشو بزاره کنار
خودش زودتر این کارو کرد
ولی ماشین بوی دود رو گرفته بود
۲.۴k
۱۸ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.