فیک shadow of death 🐢🕸فصل دوم پارت آخر🌜💕
یونینگ « هولاااااا بلیم خونه دایی
لونا « قبول... کی از شام مفتی بدش میاد
جیمین « تلفنم رو برداشتم و به ته زنگ زدم ...
تهیونگ « به به پارک بزرگ
جیمین « تبریک میگممممم
تهیونگ « لامصب بی بی سی داری؟؟؟؟
جیمین « اره... تا چشت در آد.... شام خونتون دعوتیم
تهیونگ « هان؟؟؟ کی دعوتتون کرد؟
جیمین « میهی
تهیونگ « یاحححح حاج خانم صد دفعه نگفتم با من هماهنگ کن... باشه گشنه بیا
جیمین « ای بی ادب... پس سوهون و هوسوک هم میارم
تهیونگ « ای ولللللل... راستی پی اس فایو اتم بیار یه کم مجردی حال کنیم
جیمین « توی عمرت یه حرف عین آدم زدی... حله
راوی « جیهوپ و آرورا صاحب یه دختر شده بودن به اسم نانا.... سوهون و مونیکا هم صاحب یه پسر به نام ماها شده بودن.... زندگی همشون خوب بود و دیگه خبری از جنگ و درگیری نبود ... کاراما اون روی خوششم نشونشون داده بود .... سوهون و جیهوپ با شنیدن خبر به دنیا اومدن بچه ته بار و بندیل رو بستن رفتن اونجا....
لونا « یونینگ و نانا یک سال با هم اختلاف سنی داشتن و ماها و آچا( دختر ته ) دو ماه... بچه ها خواب بودن و پسرا با سر و صدا مشغول بازی بودن.... داستان زندگی ما هم با تمام فراز و نشیب هاش زیبا بود ... پستی و بلندی داشت اما همینا قشنگش کرده بود... با پاشیدن آب روی جیمین که نقشه میهی بود من و بقیه هم کل پسرا رو خیس کردیم و فرار کردیم.... هممون اینو میدونستم که هیچ زلزله و طوفانی دیگه قرار نیست ما رو جدا کنه.. در حالی که هممون موش آبکشیده شده بودیم روی چمن های عمارت دراز کشیدیم..... حتما باید تلافی کنید؟؟
جیمین « تا شما باشید ما رو خیس نکنید
پایان //
لونا « قبول... کی از شام مفتی بدش میاد
جیمین « تلفنم رو برداشتم و به ته زنگ زدم ...
تهیونگ « به به پارک بزرگ
جیمین « تبریک میگممممم
تهیونگ « لامصب بی بی سی داری؟؟؟؟
جیمین « اره... تا چشت در آد.... شام خونتون دعوتیم
تهیونگ « هان؟؟؟ کی دعوتتون کرد؟
جیمین « میهی
تهیونگ « یاحححح حاج خانم صد دفعه نگفتم با من هماهنگ کن... باشه گشنه بیا
جیمین « ای بی ادب... پس سوهون و هوسوک هم میارم
تهیونگ « ای ولللللل... راستی پی اس فایو اتم بیار یه کم مجردی حال کنیم
جیمین « توی عمرت یه حرف عین آدم زدی... حله
راوی « جیهوپ و آرورا صاحب یه دختر شده بودن به اسم نانا.... سوهون و مونیکا هم صاحب یه پسر به نام ماها شده بودن.... زندگی همشون خوب بود و دیگه خبری از جنگ و درگیری نبود ... کاراما اون روی خوششم نشونشون داده بود .... سوهون و جیهوپ با شنیدن خبر به دنیا اومدن بچه ته بار و بندیل رو بستن رفتن اونجا....
لونا « یونینگ و نانا یک سال با هم اختلاف سنی داشتن و ماها و آچا( دختر ته ) دو ماه... بچه ها خواب بودن و پسرا با سر و صدا مشغول بازی بودن.... داستان زندگی ما هم با تمام فراز و نشیب هاش زیبا بود ... پستی و بلندی داشت اما همینا قشنگش کرده بود... با پاشیدن آب روی جیمین که نقشه میهی بود من و بقیه هم کل پسرا رو خیس کردیم و فرار کردیم.... هممون اینو میدونستم که هیچ زلزله و طوفانی دیگه قرار نیست ما رو جدا کنه.. در حالی که هممون موش آبکشیده شده بودیم روی چمن های عمارت دراز کشیدیم..... حتما باید تلافی کنید؟؟
جیمین « تا شما باشید ما رو خیس نکنید
پایان //
۴۹۷.۰k
۰۶ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.