ببر وحشی part 22
ا.ت ویو
با بقیه اومدیم داخل پاساژ و من به اطراف نگاه کردم و با چیزی که دیدم خشکم زد .. اون کای بود ( دوست پسر قبلیش ) .. اون اینجا چیکار میکنه .. نه الان .. نه .. اگه من را ببینه همه چیز تموم میشه .. وایی خدا الان چیکار کنم .. وااا یی .. استرس کل بدنم را گرفته بود .. اوووف لعنتی .. داشتم فکر میکردم که یهو تهیونگ صدام زد ..
تهیونگ : ا.ت .. به کی نگاه میکنی ..
ا.ت : .. عااام .. به هیچ کس .. بیاین بریم اون طرف ( استرس و هل شده بود و عجله داشت و با بقیه اومدند یه طرف و ا.ت دوباره به اطراف نگاه کرد که اینجا نباشه و به کای نگاه کرد که از پاساژ رفت بیرون )
ا.ت ویو
اوووف خداراشکر.. کای از پاساژ رفت بیرون .. اما اون اینجا چیکار میکنه .. تو فکرای خودم بودم که یهو تهیونگ دوباره گفت ..
تهیونگ : ا.ت خوبی
ا.ت : ااا .. اره
تهیونگ : به کجا نگاه میکنی ..
ا.ت : عاام .. هیچی نیست .. ( استرس )
تهیونگ : ا.ت بس کن .. خودم دیدم اون پسر را .. اون کیه ( یکم عصبی )
ا.ت : هیچ کس نیست .. نگران نباش ( استرس )
تهیونگ : مطمئنی
ا.ت : اره اره .. بیا بریم پیش مامان و بابات براس خرید
تهیونگ : باشه ( و با ا.ت رفتند پیش مامان و باباش برای انتخاب لباس عروس )
( پرش زمانی به بعد از خرید عروسی )
ا.ت ویو
لباس عروسم را انتخاب کردم و سفارش دادم تا برام امادش کنن و بقیه ی کار ها هم با بقیه کردیم و توی راه برگشتن به خونه بودیم .. تهیونگ سر اون قضیه شک کرد .. اوووف امیدوارم زیاد متوجه نشده باشه .. بعد از چند دقیقه که رسیدیم .. هممون از ماشین پیاده شدیم و اومدیم داخل و من بقیه ی خرید ها را اوردم بالا و گذاشتم توی اتاق.. اوووف عجب روز خسته کنندهای بود ..
تهیونگ ویو
وقتی اومدیم داخل پاساژ ا.ت یه لحظه ای هل شده بود و انگار استرس داشت و انگار داشت به یه کسی نگاه میکرد .. ما را اورد یه طرف و دوباره به اون طرف با استرس نگاه کرد و من دیدم که انگار داره به یه مرد نگاه میکنه که از پاساژ رفت بیرون .. یه خورده شک کردم .. یعنی اون کی میتونه باشه .. صورتش را درست ندیدم که بخوام درموردش تحقیق کنم برای همین از ا.ت پرسیدم که اون گفت چیزی نیست .. اما من میدونم که هست .. ولی دیگه بیخیالش شدم و با بقیه خرید های عروسی را کردیم و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت عمارت و بعد از چند دقیقه رسیدیم و ا.ت وسایل ها را برد بالا و منم رفتم و لباسام را عوض کردم و شام را با بقیه خوردیم و موقع خواب شد ... و اومدیم داخل اتاق و خوابیدیم
( پرش زمان به شب قبل از عروسی )
ا.ت ویو
امشب شب قبل از عروسیمه ... نمیدونم چرا اما یکم استرس داشتم .. همه کار ها را با بقیه کردیم و موقع خواب شد .. من لباسم را عوض کردم و اومدم و دیدم تهیونگ خوابیده .. منم اومدم و کنارش دراز کشیدم و چراغ ها را خاموش کردم که یهو تهیونگ گفت ..
تهیونگ : ا.ت
ا.ت : بله ( سرد )
تهیونگ : میخوام ازت یه سوال بپرسم
ا.ت : بپرس ..
تهیونگ : تو به این ازدواج راضی ای یا نه .. ( بغض )
ا.ت : چرا این سوال را میپرسی ..
تهیونگ : چون که به جوابش نیاز دارم ..
ا.ت : ....
ا.ت ویو
وقتی تهیونگ این سوال را پرسید .. خب راستش اصلا با این ازدواج راضی نیستم .. و نمیخوام .. نمیخوام توی خونه ای زندگی کنم که حتی یه دقیقه هم نمیتونم توش نفس بکشم و احساس راحتی کنم .. دلم میخواد دوباره فرار کنم و از اینجا برم .. برای همین تصمیم گرفتم که با تهیونگ خوب باشم تا بهم اعتماد کنم و اعتمادش را به دست بیارم و بعداً فرار کنم ...
ا.ت : خب راستش .. من ..
پارت ۲۲ تموم شد ✨
لطفاً حمایییییتتتت کنید ❤️ ✨
امیدوارم خوشتون بیاد ✨ 🤍
شرط
لایک : ۹۵
کامنت : ۹۰
برای پارت بعدی شرط هاشون را برسونید و دوتا را لایک کنید ممنون ❤️ ✨
با بقیه اومدیم داخل پاساژ و من به اطراف نگاه کردم و با چیزی که دیدم خشکم زد .. اون کای بود ( دوست پسر قبلیش ) .. اون اینجا چیکار میکنه .. نه الان .. نه .. اگه من را ببینه همه چیز تموم میشه .. وایی خدا الان چیکار کنم .. وااا یی .. استرس کل بدنم را گرفته بود .. اوووف لعنتی .. داشتم فکر میکردم که یهو تهیونگ صدام زد ..
تهیونگ : ا.ت .. به کی نگاه میکنی ..
ا.ت : .. عااام .. به هیچ کس .. بیاین بریم اون طرف ( استرس و هل شده بود و عجله داشت و با بقیه اومدند یه طرف و ا.ت دوباره به اطراف نگاه کرد که اینجا نباشه و به کای نگاه کرد که از پاساژ رفت بیرون )
ا.ت ویو
اوووف خداراشکر.. کای از پاساژ رفت بیرون .. اما اون اینجا چیکار میکنه .. تو فکرای خودم بودم که یهو تهیونگ دوباره گفت ..
تهیونگ : ا.ت خوبی
ا.ت : ااا .. اره
تهیونگ : به کجا نگاه میکنی ..
ا.ت : عاام .. هیچی نیست .. ( استرس )
تهیونگ : ا.ت بس کن .. خودم دیدم اون پسر را .. اون کیه ( یکم عصبی )
ا.ت : هیچ کس نیست .. نگران نباش ( استرس )
تهیونگ : مطمئنی
ا.ت : اره اره .. بیا بریم پیش مامان و بابات براس خرید
تهیونگ : باشه ( و با ا.ت رفتند پیش مامان و باباش برای انتخاب لباس عروس )
( پرش زمانی به بعد از خرید عروسی )
ا.ت ویو
لباس عروسم را انتخاب کردم و سفارش دادم تا برام امادش کنن و بقیه ی کار ها هم با بقیه کردیم و توی راه برگشتن به خونه بودیم .. تهیونگ سر اون قضیه شک کرد .. اوووف امیدوارم زیاد متوجه نشده باشه .. بعد از چند دقیقه که رسیدیم .. هممون از ماشین پیاده شدیم و اومدیم داخل و من بقیه ی خرید ها را اوردم بالا و گذاشتم توی اتاق.. اوووف عجب روز خسته کنندهای بود ..
تهیونگ ویو
وقتی اومدیم داخل پاساژ ا.ت یه لحظه ای هل شده بود و انگار استرس داشت و انگار داشت به یه کسی نگاه میکرد .. ما را اورد یه طرف و دوباره به اون طرف با استرس نگاه کرد و من دیدم که انگار داره به یه مرد نگاه میکنه که از پاساژ رفت بیرون .. یه خورده شک کردم .. یعنی اون کی میتونه باشه .. صورتش را درست ندیدم که بخوام درموردش تحقیق کنم برای همین از ا.ت پرسیدم که اون گفت چیزی نیست .. اما من میدونم که هست .. ولی دیگه بیخیالش شدم و با بقیه خرید های عروسی را کردیم و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت عمارت و بعد از چند دقیقه رسیدیم و ا.ت وسایل ها را برد بالا و منم رفتم و لباسام را عوض کردم و شام را با بقیه خوردیم و موقع خواب شد ... و اومدیم داخل اتاق و خوابیدیم
( پرش زمان به شب قبل از عروسی )
ا.ت ویو
امشب شب قبل از عروسیمه ... نمیدونم چرا اما یکم استرس داشتم .. همه کار ها را با بقیه کردیم و موقع خواب شد .. من لباسم را عوض کردم و اومدم و دیدم تهیونگ خوابیده .. منم اومدم و کنارش دراز کشیدم و چراغ ها را خاموش کردم که یهو تهیونگ گفت ..
تهیونگ : ا.ت
ا.ت : بله ( سرد )
تهیونگ : میخوام ازت یه سوال بپرسم
ا.ت : بپرس ..
تهیونگ : تو به این ازدواج راضی ای یا نه .. ( بغض )
ا.ت : چرا این سوال را میپرسی ..
تهیونگ : چون که به جوابش نیاز دارم ..
ا.ت : ....
ا.ت ویو
وقتی تهیونگ این سوال را پرسید .. خب راستش اصلا با این ازدواج راضی نیستم .. و نمیخوام .. نمیخوام توی خونه ای زندگی کنم که حتی یه دقیقه هم نمیتونم توش نفس بکشم و احساس راحتی کنم .. دلم میخواد دوباره فرار کنم و از اینجا برم .. برای همین تصمیم گرفتم که با تهیونگ خوب باشم تا بهم اعتماد کنم و اعتمادش را به دست بیارم و بعداً فرار کنم ...
ا.ت : خب راستش .. من ..
پارت ۲۲ تموم شد ✨
لطفاً حمایییییتتتت کنید ❤️ ✨
امیدوارم خوشتون بیاد ✨ 🤍
شرط
لایک : ۹۵
کامنت : ۹۰
برای پارت بعدی شرط هاشون را برسونید و دوتا را لایک کنید ممنون ❤️ ✨
۴۳.۴k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.