part: 21
"𝐦𝐲 𝐝𝐚𝐝𝐝𝐲"
"ویو تهیونگ"
رفتم اتاقم و رو تخت ولو شدم
باید اعتراف کنم اگه التماس کردنشو نمیدیدم کاری نمیکردم
باورم نمیشه که بخواطره همچین چییزی اونطوری التماسم کرد( داداش من پسر گل همجین چییزی که میگی چییزه کمیه؟😂)
در با شتاب باز شد
با دیدن قیافه عصبی الیا احساس کردم قرار نیست ارامش امشبم زود برسه
الیا: میخوای بیرونم کنی؟؟
ته: نگهت دارم برا چی؟؟
الیا: اصلا چرا اون دخترو نگه داشتییی؟؟؟چرا تزاشتی بره زیر دست همون مرده
وای این دختر چقدر حرص دراره
ته: به تو چه؟؟؟؟چرا باید بهت بگم؟؟ الیا فردا بیدار میشم تو خونه نبینمت
الیا: کیم تهیونگگگگگگ( جیغ)
ته: الیا صداتو برای من بالا نبرر من از جایی به بعد کنترلم دست خودم نیستااا
الیا: من این همه کار برات کردمم....برا دخترااایی که میاوردیم کلی زحمت کشیدم....هر شب ...
ته: خفهه شوووو( داد)همین هر شبایی که میگی مقصرش من نبودمم خودت امدیی.فک نکنم نمیفهمیدم داخل نوشیدنیم قرص میریختیی ولی کم تا متوجعه نشمم .....تا الان پییزی بت نگفتم....ولی دیگه گمشو
الیا انگار فهمید نمیتونه گند کاریاشو بندازه گردنم
الیا: باشه ...باشه اقای کیم...ببین کجا به هم برسیممم
در اتاق و بستم و رو تخت ولو شدم
باید بگم حرفاش برام اهمیت نداشت
باید فک کنم با انالی که نگهش داشتم چیکار کنم
که دیگه از مسtیه کم و خستگی خوابم برد
▪ویو انالی▪
میدونستم این روز میرسه ولی فک نمیکردم انقدر وحشتناک باشه برام که به تهیونگ التماس کنم
جونگکوک منو به اتاقی که نزدیک اتاق تهیونگ بود برد
یعنی برای تهیونگ اخر راه رو وسط بود برای من کناره راه رو قبل از تهیونگ
کوک : چی شد؟
توجه همو بهش دادم
انا: چی؟؟
کوک: این به هم ریختگی امشب برا چیه؟؟
انا: خوب ...
خواستم با انگشام که رو پام بود ور برم که دیدم اون لباس کوفتی هنوز تنمه
سعی کردم پارچه هاایی که اویزون بودن ازشو دور خودم بپیچم
کوک: وایسا
از جاش بلند شدو یه پتویه ژله اایی اور سمتم
کوگ: بنداز رو خودت
پتورو گرفتم و دور خودم انداختم
اخیش
از این که دیگه چییزیم معلوم نبود
ل bخندی رو ل bم نشست
کوک: بگو
"ویو تهیونگ"
رفتم اتاقم و رو تخت ولو شدم
باید اعتراف کنم اگه التماس کردنشو نمیدیدم کاری نمیکردم
باورم نمیشه که بخواطره همچین چییزی اونطوری التماسم کرد( داداش من پسر گل همجین چییزی که میگی چییزه کمیه؟😂)
در با شتاب باز شد
با دیدن قیافه عصبی الیا احساس کردم قرار نیست ارامش امشبم زود برسه
الیا: میخوای بیرونم کنی؟؟
ته: نگهت دارم برا چی؟؟
الیا: اصلا چرا اون دخترو نگه داشتییی؟؟؟چرا تزاشتی بره زیر دست همون مرده
وای این دختر چقدر حرص دراره
ته: به تو چه؟؟؟؟چرا باید بهت بگم؟؟ الیا فردا بیدار میشم تو خونه نبینمت
الیا: کیم تهیونگگگگگگ( جیغ)
ته: الیا صداتو برای من بالا نبرر من از جایی به بعد کنترلم دست خودم نیستااا
الیا: من این همه کار برات کردمم....برا دخترااایی که میاوردیم کلی زحمت کشیدم....هر شب ...
ته: خفهه شوووو( داد)همین هر شبایی که میگی مقصرش من نبودمم خودت امدیی.فک نکنم نمیفهمیدم داخل نوشیدنیم قرص میریختیی ولی کم تا متوجعه نشمم .....تا الان پییزی بت نگفتم....ولی دیگه گمشو
الیا انگار فهمید نمیتونه گند کاریاشو بندازه گردنم
الیا: باشه ...باشه اقای کیم...ببین کجا به هم برسیممم
در اتاق و بستم و رو تخت ولو شدم
باید بگم حرفاش برام اهمیت نداشت
باید فک کنم با انالی که نگهش داشتم چیکار کنم
که دیگه از مسtیه کم و خستگی خوابم برد
▪ویو انالی▪
میدونستم این روز میرسه ولی فک نمیکردم انقدر وحشتناک باشه برام که به تهیونگ التماس کنم
جونگکوک منو به اتاقی که نزدیک اتاق تهیونگ بود برد
یعنی برای تهیونگ اخر راه رو وسط بود برای من کناره راه رو قبل از تهیونگ
کوک : چی شد؟
توجه همو بهش دادم
انا: چی؟؟
کوک: این به هم ریختگی امشب برا چیه؟؟
انا: خوب ...
خواستم با انگشام که رو پام بود ور برم که دیدم اون لباس کوفتی هنوز تنمه
سعی کردم پارچه هاایی که اویزون بودن ازشو دور خودم بپیچم
کوک: وایسا
از جاش بلند شدو یه پتویه ژله اایی اور سمتم
کوگ: بنداز رو خودت
پتورو گرفتم و دور خودم انداختم
اخیش
از این که دیگه چییزیم معلوم نبود
ل bخندی رو ل bم نشست
کوک: بگو
۲۲.۲k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.