خب دوستان گرامی

خب دوستان گرامی
خلاصه ای از پایان فیک

ات وکوک نمیگم
یونگی عاشق دختری به نام سه یونگ میشه باهم ازدواح میکنن و دوتا بجه به اسم یونجی هینونجی به این دنیای فانی میارن(دختر وپسرن.دوقلو)
ات میره خارج از کشور یعنی تایلند
اونجا عاشق کسی میشه و بازم ضربه عمیقی از درون میخوره
اون شخص جئون جونگ کوک بله کوک هم. رفته بود تایلند.
اون دو از هم خوششون می.امد وبهم نمیگفتند
روزی میرسه اون دختر قصه ما افسرده و افسرده تر میشد
برادر اون دختر مارو میبره بیمارستان
دکتر دارو هایی برای او تجویز میکنه
که اثر میکنه که تهوع و سر گیجه داره
شب شومی میرسد
ان شب حمله عصبی به او دست میدهد
کسی خانه نبود بالا میاورد
او فلج بود تا ساعتی قلب کار میکرد
اما خودش نه!
او ساعت 12 ظهر مرد و به دیار فانی سپرده شد
قلب گرما بخش او به خاکی سرد سپرده شد
دختری که هیج گناهی نداشت جزئ دختربودن
پسرک قصه ما هرروز ناراحت بود خود را سرزنش میکرد
روز نحس دیگری رسید
او هم خود را از برجی به پایین پرتاب کرد
و او هم به دیار فانی سپرده شد
او هم با قلب گرمی به سرمای خاک