Traitor part ¹⁴
Traitor part ¹⁴
یونجی: آره. من خواهر اونم
ات: آره...بهم گفته بود یه خواهر داره. ولی تو....اینجا....
یونجی: بهت توضیح میدم.....اما اینجا نمیشه. بریم یه جای دیگه
ات: باشه بیا بریم خونهی تکی من
یونجی رو بردم اونجا و نشستم باهاش حرف زدم
ات: خوب تو واسه چه اومدی اینجا؟
یونجی: آ.ت! ببین داداش من بی گناهه! اون همیشه میگفت شما رو خیلی دوست داره!
ات: میدونم....منم اولش باورم نمیشد
اما چند باری که رفتم ملاقاتش خودش گفت همه چی تقصیر من بوده
یونجی: به این فکر نکردی که شاید یکی مجبورش کرده اینو بگه؟ من میگم اون بی گناهه
ات: من تاحالا چند بار رفتم ملاقاتش. گفتم من هرچی بگی باور میکنم اما اون همش میگه همه چی تقصیر منه
یونجی: آخه....این امکان نداره!
ات: میدونم منم باور نمیکنم. ولی دیگه اتفاقیه که افتاده
یونجی: ولی این یه چیز دیگس!
ات: منظورت چیه؟
یونجی: داداشم همیشه میگفت که....اههه آخه چطوری بگم؟
ات: بگو دیگه چی؟؟
یونجی: اون همیشه میگفت از تو خوشش میاد. اما....پس چرا همچین کاری کرد؟
ات: چ..چی؟ یونگی....از من....خوشش میومد؟
یونجی: آره...اون همهی راز هاش رو به من میگفت
چون فقط منو داشت.
ات: اون هیچوقت....راجب خانوادش.....چیزی نمیگفت. من فقط میدونستم یه خواهر داره
یونجی: خوب آخه....وقتی بچه بودیم...خانوادمون ما رو رها کردن. و ما باهم بزرگ شدیم. یه جورایی من تنها خانوادش بودم اونم تنها خانوادهی من بود
ا.ت! ازت خواهش میکنم...نزار تنها خانوادهام تو زندان بمونه....نمیتونم اونو از دست بدم....اون تنها کسیه که دارم
ازت خواهش میکنم آ.ت!
ات: ............
یونجی: آ.ت! لطفا!!
ات: باور کن دست من نیست....پلیس اونو گرفته...به جرم قتل
یونجی: نمیتونی یه کاری براش بکنی؟🥺
ات: شرمنده....کاری از دست من ساخته نیست
بعد گفتن این حرفم بلند شدم و رفتم بیرون
پس همهی این مدت....یونگی بهم علاقه داشته؟ اما....پس چرا بهمون خیانت کرد؟
کلی سوال تو ذهنم داشتم که جواب هیچ کدومشون رو نداشتم
سویچ ماشینم رو از خونه برداشتم و سوار ماشین شدم و اونجا رو ترک کردم
خسته شدم.....خسته شدم از این همه سردرگمی!
دیگه نمیدونم باید چیکار کنم! کاش....ای کاش میمردم و زودتر از اینجا راحت میشدم!
یه گوشه پارک کردم و سرمو گذاشتم روی فرمان ماشین و حسابی گریه کردم
شاید دوباره....دوباره دارم برمیگردم به حالت قبلم....وقتی....هیچکسیو نداشتم!
اما یه نفر......
فلش بک به سال ²⁰¹¹:
خوب دیگه فهمیدید از کی عاشقانه هست؟؟
خیلی چرت بود میدونم😑😑😑
الان فقط میفهمید کی آ.ت رو دوست داشت و ا.ت کیو دوست داشت که فهمیدید
اما اینکه بخوام عاشقانه اش کنم یکم طول میکشه
تو پارت های ۲۰ و اونطورا عاشقانه اش میشه
میدونم بد شد معذرت میخوام
سعی میکنم بهتر بنویسم شرمنده😔❤❤
یونجی: آره. من خواهر اونم
ات: آره...بهم گفته بود یه خواهر داره. ولی تو....اینجا....
یونجی: بهت توضیح میدم.....اما اینجا نمیشه. بریم یه جای دیگه
ات: باشه بیا بریم خونهی تکی من
یونجی رو بردم اونجا و نشستم باهاش حرف زدم
ات: خوب تو واسه چه اومدی اینجا؟
یونجی: آ.ت! ببین داداش من بی گناهه! اون همیشه میگفت شما رو خیلی دوست داره!
ات: میدونم....منم اولش باورم نمیشد
اما چند باری که رفتم ملاقاتش خودش گفت همه چی تقصیر من بوده
یونجی: به این فکر نکردی که شاید یکی مجبورش کرده اینو بگه؟ من میگم اون بی گناهه
ات: من تاحالا چند بار رفتم ملاقاتش. گفتم من هرچی بگی باور میکنم اما اون همش میگه همه چی تقصیر منه
یونجی: آخه....این امکان نداره!
ات: میدونم منم باور نمیکنم. ولی دیگه اتفاقیه که افتاده
یونجی: ولی این یه چیز دیگس!
ات: منظورت چیه؟
یونجی: داداشم همیشه میگفت که....اههه آخه چطوری بگم؟
ات: بگو دیگه چی؟؟
یونجی: اون همیشه میگفت از تو خوشش میاد. اما....پس چرا همچین کاری کرد؟
ات: چ..چی؟ یونگی....از من....خوشش میومد؟
یونجی: آره...اون همهی راز هاش رو به من میگفت
چون فقط منو داشت.
ات: اون هیچوقت....راجب خانوادش.....چیزی نمیگفت. من فقط میدونستم یه خواهر داره
یونجی: خوب آخه....وقتی بچه بودیم...خانوادمون ما رو رها کردن. و ما باهم بزرگ شدیم. یه جورایی من تنها خانوادش بودم اونم تنها خانوادهی من بود
ا.ت! ازت خواهش میکنم...نزار تنها خانوادهام تو زندان بمونه....نمیتونم اونو از دست بدم....اون تنها کسیه که دارم
ازت خواهش میکنم آ.ت!
ات: ............
یونجی: آ.ت! لطفا!!
ات: باور کن دست من نیست....پلیس اونو گرفته...به جرم قتل
یونجی: نمیتونی یه کاری براش بکنی؟🥺
ات: شرمنده....کاری از دست من ساخته نیست
بعد گفتن این حرفم بلند شدم و رفتم بیرون
پس همهی این مدت....یونگی بهم علاقه داشته؟ اما....پس چرا بهمون خیانت کرد؟
کلی سوال تو ذهنم داشتم که جواب هیچ کدومشون رو نداشتم
سویچ ماشینم رو از خونه برداشتم و سوار ماشین شدم و اونجا رو ترک کردم
خسته شدم.....خسته شدم از این همه سردرگمی!
دیگه نمیدونم باید چیکار کنم! کاش....ای کاش میمردم و زودتر از اینجا راحت میشدم!
یه گوشه پارک کردم و سرمو گذاشتم روی فرمان ماشین و حسابی گریه کردم
شاید دوباره....دوباره دارم برمیگردم به حالت قبلم....وقتی....هیچکسیو نداشتم!
اما یه نفر......
فلش بک به سال ²⁰¹¹:
خوب دیگه فهمیدید از کی عاشقانه هست؟؟
خیلی چرت بود میدونم😑😑😑
الان فقط میفهمید کی آ.ت رو دوست داشت و ا.ت کیو دوست داشت که فهمیدید
اما اینکه بخوام عاشقانه اش کنم یکم طول میکشه
تو پارت های ۲۰ و اونطورا عاشقانه اش میشه
میدونم بد شد معذرت میخوام
سعی میکنم بهتر بنویسم شرمنده😔❤❤
۱۱.۷k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.