فیک کوک ( ناخواسته)پارت۲
از زبان جونگ کوک
نشسته بودم با بچه ها داشتیم خوش و بش میکردیم که تهیونگ گفت : اونجا رو ببینید
به سمتی که اشاره میکرد نگاه کردم یه دختر بود..از همون نگاه اول چشمم رو گرفت
تهیونگ گفت : اون دختره رییس شرکت کیم
شنیده بودم یه دختر منحصر به فرد و آفتاب مهتاب ندیده داره.. ولی نه به این حد زیبا
هیکل ظریف و خوش فرمش پوست سفیده گردنش و صورتش از همه نظر عالی
جین زد به بازوم و گفت : چیشده شازده زل زدی بهش..نکنه دلت رو برده
خندیدم و برگشتم سمته جین و گفتم : نه فعلا
جیمین خندید و گفت : فعلا.. یعنی در آینده قراره زن داداش دار بشیم
از زبان ا/ت
دیگه میخواستم برگردم خونه گفتم : دخترا میخوام برم
لونا گفت : باشه ولی صبر کن یه چیزی نشونت بدیم
لونا و مورا رفتن وسط بین اون همه آدم مسخره بازی در میاوردن منو می خندوندن..بازم یه آبمیوه سفارش دادم و همونطور به مسخره بازیاشون میخندیدم
از زبان نویسنده
جونگ کوک دوستاش رو راهی کرد که برن ولی نمیخواست ا/ت رو از دست بده.. برای امشب یا برای همیشه
نگهبان رو صدا کرد و به ا/ت اشاره کرد گفت : اون دختر رو بیار طبقه بالا اتاق ۲۵۵( بالای بار هتل هست )
لیوان شرابش رو گذاشت روی میز و رفت بالا
از زبان ا/ت
نشسته بودم و داشتم آبمیوم رو میخوردم و به لونا و مورا می خندیدم که یه خانم با آرایش غلیظ نشست کنارم و گفت : میتونیم آشنا بشیم ، دستش رو جلوم دراز کرد با تردید باهاش دست دادم و گفتم : البته
گفت : از اونجایی که من دیدم خیلی آبمیوه اینجا رو دوست داری ، گفتم : آره راستش اولین بارمه میام همچین جایی آبمیوه هاش رو دوست دارم
( وقتی ا/ت سرش رو برگردوند سمته لونا و مورا اون زن که از طرف نگهبان جونگ کوک اومده بود یه ماده خواب آور ریخت توی آبمیوه ا/ت)
نشسته بودم با بچه ها داشتیم خوش و بش میکردیم که تهیونگ گفت : اونجا رو ببینید
به سمتی که اشاره میکرد نگاه کردم یه دختر بود..از همون نگاه اول چشمم رو گرفت
تهیونگ گفت : اون دختره رییس شرکت کیم
شنیده بودم یه دختر منحصر به فرد و آفتاب مهتاب ندیده داره.. ولی نه به این حد زیبا
هیکل ظریف و خوش فرمش پوست سفیده گردنش و صورتش از همه نظر عالی
جین زد به بازوم و گفت : چیشده شازده زل زدی بهش..نکنه دلت رو برده
خندیدم و برگشتم سمته جین و گفتم : نه فعلا
جیمین خندید و گفت : فعلا.. یعنی در آینده قراره زن داداش دار بشیم
از زبان ا/ت
دیگه میخواستم برگردم خونه گفتم : دخترا میخوام برم
لونا گفت : باشه ولی صبر کن یه چیزی نشونت بدیم
لونا و مورا رفتن وسط بین اون همه آدم مسخره بازی در میاوردن منو می خندوندن..بازم یه آبمیوه سفارش دادم و همونطور به مسخره بازیاشون میخندیدم
از زبان نویسنده
جونگ کوک دوستاش رو راهی کرد که برن ولی نمیخواست ا/ت رو از دست بده.. برای امشب یا برای همیشه
نگهبان رو صدا کرد و به ا/ت اشاره کرد گفت : اون دختر رو بیار طبقه بالا اتاق ۲۵۵( بالای بار هتل هست )
لیوان شرابش رو گذاشت روی میز و رفت بالا
از زبان ا/ت
نشسته بودم و داشتم آبمیوم رو میخوردم و به لونا و مورا می خندیدم که یه خانم با آرایش غلیظ نشست کنارم و گفت : میتونیم آشنا بشیم ، دستش رو جلوم دراز کرد با تردید باهاش دست دادم و گفتم : البته
گفت : از اونجایی که من دیدم خیلی آبمیوه اینجا رو دوست داری ، گفتم : آره راستش اولین بارمه میام همچین جایی آبمیوه هاش رو دوست دارم
( وقتی ا/ت سرش رو برگردوند سمته لونا و مورا اون زن که از طرف نگهبان جونگ کوک اومده بود یه ماده خواب آور ریخت توی آبمیوه ا/ت)
۱۱۸.۵k
۰۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.