اون پلیس خفنیه... پارت : ۱۰
گوجو یخ کرده بود ، از صحنه ای که رو به روش دیده بود وحشت کرده بود .
اونا خانم و آقای خانم کاساندرا بودن ، پدر و مادر جنی .
روی زمین افتاده بودن و غرق در خون بودن ، گوجو یکم نزدیک تر اومد ، جسد ها حدودا مال ۳ ساعت پیش بودن .
فلش بک به مهمانی ساعت ۹ شب
خانم کاساندرا: ببخشید مهمان های عزیز ، پسرم منو بیرون عمارت کار داره ، ببخشید که شما رو اینجا تنها میزارم دخترم هست و پذیرایی میکنه .
همون موقع که از عمارت اومدن بیرون کشته شدن ، و بخاطر همین جسد ها بو گرفته و دور دهنشون سیاه شده .
گوجو از جسد ها فاصله گرفت و از انباری اومد بیرون و با پلیس و اورژانس تماس گرفت .
پلیس رسید اهالی خونه از خواب بیدار شد .
عموی جنی و ژولپر و خالش اومدن ، همه شوکه شده بودن جنی و همه خیلی گریه میکردن ، ژولپر خیلی ناراحت بود ولی گریه نمیکرد ، بجاش سعی میکرد جنی رو اروم کنه .
بازپرس اومد و از همه اهالی خونه بازجویی کرد ولی به هیچ نتیجه ای نرسیدن، گوجو کتش رو پوشید و رفت به اداره پلیس و به رئیس گفت : قربان ، من به یکی از افراد خانواده کاساندرا خیلی مشکوکم
رئیس گفت : بگو ساتورو
گوجو گفت: به دنیل کاساندرا و ژولپر کاساندرا خیلی مشکوک هستم .
رئیس گوجو گفت: فقط حرف به درد من نمیخوره، هر موقع مدرکی پیدا کردی منم حرفت رو قبول میکنم ، از این به بعد همینطوری بدون هیچ مدرکی نیا اینجا حالا برو
گوجو اعصابش بهم ریخت و از اتاق اومد بیرون و رفت دوباره عمارت ، توی راه خیلی ذهنش درگیر بود .
دو هفته بعد از مراسم خاکسپاری ~~
جنی خیلی غمگین بود خیلی کم غذا میخورد ، ژولپر سعی میکرد اهالی خونه رو شاد نگه داره ولی هیچ کس حالش بهتر نمیشد .
اونا خانم و آقای خانم کاساندرا بودن ، پدر و مادر جنی .
روی زمین افتاده بودن و غرق در خون بودن ، گوجو یکم نزدیک تر اومد ، جسد ها حدودا مال ۳ ساعت پیش بودن .
فلش بک به مهمانی ساعت ۹ شب
خانم کاساندرا: ببخشید مهمان های عزیز ، پسرم منو بیرون عمارت کار داره ، ببخشید که شما رو اینجا تنها میزارم دخترم هست و پذیرایی میکنه .
همون موقع که از عمارت اومدن بیرون کشته شدن ، و بخاطر همین جسد ها بو گرفته و دور دهنشون سیاه شده .
گوجو از جسد ها فاصله گرفت و از انباری اومد بیرون و با پلیس و اورژانس تماس گرفت .
پلیس رسید اهالی خونه از خواب بیدار شد .
عموی جنی و ژولپر و خالش اومدن ، همه شوکه شده بودن جنی و همه خیلی گریه میکردن ، ژولپر خیلی ناراحت بود ولی گریه نمیکرد ، بجاش سعی میکرد جنی رو اروم کنه .
بازپرس اومد و از همه اهالی خونه بازجویی کرد ولی به هیچ نتیجه ای نرسیدن، گوجو کتش رو پوشید و رفت به اداره پلیس و به رئیس گفت : قربان ، من به یکی از افراد خانواده کاساندرا خیلی مشکوکم
رئیس گفت : بگو ساتورو
گوجو گفت: به دنیل کاساندرا و ژولپر کاساندرا خیلی مشکوک هستم .
رئیس گوجو گفت: فقط حرف به درد من نمیخوره، هر موقع مدرکی پیدا کردی منم حرفت رو قبول میکنم ، از این به بعد همینطوری بدون هیچ مدرکی نیا اینجا حالا برو
گوجو اعصابش بهم ریخت و از اتاق اومد بیرون و رفت دوباره عمارت ، توی راه خیلی ذهنش درگیر بود .
دو هفته بعد از مراسم خاکسپاری ~~
جنی خیلی غمگین بود خیلی کم غذا میخورد ، ژولپر سعی میکرد اهالی خونه رو شاد نگه داره ولی هیچ کس حالش بهتر نمیشد .
۴.۱k
۲۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.