فیک
فقط من، فقط تو
تهیونگ: دفعه آخرت بود مگه نه ؟
ات یکی از ابرو هاش رو بالا میندازه میگه
ات: و اگه نباشه ؟
تهیونگ: اونوقت ببین چیکار میکنم !
هیف خیلی دیر شده وگرنه بهت نشون میدادم گمشو تو ماشین
ات از در بیرون رفت و سوار شد و بعد چندمی تهیونگ سوار شد و ب راننده گفت که حرکت کنه
جلوی در تالار ایستاده بودن و ات حال خوبی نداشت تهیونگ ک متوجه شده بود گفت
تهیونگ: اووو حتما یونگی خیلی خوشحاله ک ب عشق بچگیش رسیده
ات: إمی رو میگی؟
تهیونگ ی لبخند ب معنی مسخره زد و گفت
تهیونگ: نه پس تو رو میگم
داخل شدن و همه بخاطر ورود تهیونگ و ات بلند شدن و ب افتخارشون دست میزدن و ات تنها کاری ک از دستش میمومد ی لبخند فیک بود ک تهیونگ خودش رو بیشتر ب ات نزدیک کرد و آروم گفت
ته: دارن عکس میگیرن
ات: آهوم
بعد از خوش آمد گویی این مزخرفات ات رو ب تهیونگ
ات: عزیز م من میرم ب إمی تبریک بگم
تهیونگ: زود برگردیا
ات: چشم
ات ک بغض نمیزاشت بیشتر ادامه بده سریع خودش رو ب سرویس بهداشتی رسوند و کمی ب صورتش آب زد و سعی کرد خودش رو کنترل کنه بعد ب سمت اتاق انتظار عروس قدم برداشت تا این اتفاق گند رو ب إمی مثلا تبریک بگه
وقتی رسید صدایی شنید قدم هایش رو آروم کرد و یواش نیمه در رو باز کرد ک دید یونگی کمر إمی رو گرفته و پیشونیش روی پیشونی إمی گذاشته با این صحنه ک میدید هیچ واکنشی نمی تونست داشته باشه فقط میتونست تماشا کنه و سعی کنه نفس بکشه
یونگی: خیلی زیبا شدی !
إمی: واقعا ؟
یونگی: هوم زیبا خوفته من
إمی: عایش حتما اون ات مزخرف هم اومده
یونگی: عزیزم چرا شب ب این مهمی رو باید ب اون فک کنیم هوم؟
ات یواش یواش ب سمت عقب قدم برداشت فقط میتونست ب ی جا بره پیش تهیونگ
ب سمت سالن ب زور قدم بر می داشت با چشماش دنبال تهیونگ میگشت ک دید کنار ی میز ایستاده و ی نوشیدنی دستشه وقتی به تهیونگ رسید دیگه نمی تونست ادامه بده چشماش مثل الماس میدرخشید و زل زده بود ب چشمای تهیونگ و با دست های ظریفش ک در حال لرزیدن بود از گوشه ی کت تهیونگ گرفت و میخواست حرف بزنه و ولی موفق نشد تنها چیزی ک شنید صدای شکستن چیزی بود و داشت فرود میومد ک دست کسی رو پشت کمرش حس کردو چشمام سیاهی رفت .....
شرط پارت بعد:
۶۵ تا لایک
۳تا فالور
۷۰تا کامنت
تهیونگ: دفعه آخرت بود مگه نه ؟
ات یکی از ابرو هاش رو بالا میندازه میگه
ات: و اگه نباشه ؟
تهیونگ: اونوقت ببین چیکار میکنم !
هیف خیلی دیر شده وگرنه بهت نشون میدادم گمشو تو ماشین
ات از در بیرون رفت و سوار شد و بعد چندمی تهیونگ سوار شد و ب راننده گفت که حرکت کنه
جلوی در تالار ایستاده بودن و ات حال خوبی نداشت تهیونگ ک متوجه شده بود گفت
تهیونگ: اووو حتما یونگی خیلی خوشحاله ک ب عشق بچگیش رسیده
ات: إمی رو میگی؟
تهیونگ ی لبخند ب معنی مسخره زد و گفت
تهیونگ: نه پس تو رو میگم
داخل شدن و همه بخاطر ورود تهیونگ و ات بلند شدن و ب افتخارشون دست میزدن و ات تنها کاری ک از دستش میمومد ی لبخند فیک بود ک تهیونگ خودش رو بیشتر ب ات نزدیک کرد و آروم گفت
ته: دارن عکس میگیرن
ات: آهوم
بعد از خوش آمد گویی این مزخرفات ات رو ب تهیونگ
ات: عزیز م من میرم ب إمی تبریک بگم
تهیونگ: زود برگردیا
ات: چشم
ات ک بغض نمیزاشت بیشتر ادامه بده سریع خودش رو ب سرویس بهداشتی رسوند و کمی ب صورتش آب زد و سعی کرد خودش رو کنترل کنه بعد ب سمت اتاق انتظار عروس قدم برداشت تا این اتفاق گند رو ب إمی مثلا تبریک بگه
وقتی رسید صدایی شنید قدم هایش رو آروم کرد و یواش نیمه در رو باز کرد ک دید یونگی کمر إمی رو گرفته و پیشونیش روی پیشونی إمی گذاشته با این صحنه ک میدید هیچ واکنشی نمی تونست داشته باشه فقط میتونست تماشا کنه و سعی کنه نفس بکشه
یونگی: خیلی زیبا شدی !
إمی: واقعا ؟
یونگی: هوم زیبا خوفته من
إمی: عایش حتما اون ات مزخرف هم اومده
یونگی: عزیزم چرا شب ب این مهمی رو باید ب اون فک کنیم هوم؟
ات یواش یواش ب سمت عقب قدم برداشت فقط میتونست ب ی جا بره پیش تهیونگ
ب سمت سالن ب زور قدم بر می داشت با چشماش دنبال تهیونگ میگشت ک دید کنار ی میز ایستاده و ی نوشیدنی دستشه وقتی به تهیونگ رسید دیگه نمی تونست ادامه بده چشماش مثل الماس میدرخشید و زل زده بود ب چشمای تهیونگ و با دست های ظریفش ک در حال لرزیدن بود از گوشه ی کت تهیونگ گرفت و میخواست حرف بزنه و ولی موفق نشد تنها چیزی ک شنید صدای شکستن چیزی بود و داشت فرود میومد ک دست کسی رو پشت کمرش حس کردو چشمام سیاهی رفت .....
شرط پارت بعد:
۶۵ تا لایک
۳تا فالور
۷۰تا کامنت
۷۲.۹k
۱۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.