پارت ⑨
پارت ⑨
هرچقدر قدمهاشون به خونهای چوبی که بخشی از سقفش در حال کنده شدن بود نزدیک میشد راحت تر صدای فریاد خفهای به گوششون میخورد. هیونجین و فلیکس هر کردوم یک طرف در ورودی ایستاده بودن. تفنگ های هر کدوم پر شده از تیر و مسلح، کنار گوششون مثل خودشون آماده بود. فلیکس ماسکش رو پایین داد و لب زد.
- یک
- دو
- س...
هیونجین برای لگد زدن به در کاملا آماده بود اما شمارش فلیکس و حرکت خودش با شنیدن صدایی به جز فریاد آدمی که احتمالا مقتول بود متوقف شد.
صدایی آروم اما... واضح و آشنا.
- حیف این خونی که توی بدن حرومزادته! متاسفم که نقاشیم به خوبی روی دستت ننشست. میدونی، جدیدا دست درد بدی گرفتم. اما نگران نباش! هنوزم میشه گناهکار بودن رو از روی اون کلمه خوند. فقط یکم گوشتت اون وسطا رشته رشته شد. فک کنم چاقومم کند شده! هوف باید یدونه جدیدش رو بخرم. اینجوری بیشتر کثیف کاری دارین.
هیونجین و فلیکس نگاهی پر از تردید به هم دیگه انداختن. بعد از شنیدن صدای تیر، که احتمالا تیر آخر بوده و کار مقتول تموم شده بود، بدون اینکه متوجه بشن دارن چیکار میکنن وارد خونه شدن. نگاه پسری که بالای سر اون جسد غرق در خون ایستاده بود با ترس به سمت اونا برگشت و برای دفاع از خودش تفنگش رو به سمت اونها گرفت.
فیلیکس: هی هی اروم باش! کاریت ند-نداریم.
هیونجین: اوه خدای من! چه خفن شده!
فلیکس دستهاش رو بالا برد و با لگدی که به ساق پای هیونجین زد اون رو هم به خودش آورد.
پسر رو به روشون هم مثل خودشون کاملا سیاه پوش بود. با این تفاوت که صورتش با قطره های خون تزئین و کلاه روی سرش مثل محافظ از ریختن احتمالی موهاش جلوگیری میکرد.
جونگین اول نتونست هیونجینی که صورتش با ماسک پوشیده شده بود رو تشخیص بده اما سلام دادن احمقانش و اظهار خفن بودن جونگین، تلاشش رو برای فهمیدن تموم کرد.
جونگین: ای-اینجا چیکار میکنید؟
فلیکس تند تند پلک زد و با حالت
متعجبی به جونگینی که از چهرش ترس به خوبی مشخص بود نگاه کرد.
اونا کسی نبودن که باید میترسیدن؟ و ترسیدن آدمی که همچین بالای سر سوژه هاش میاره کمی غیر قابل قبول نبود؟
هیونجین اکثر مواقع مثل احمقا رفتار میکرد اما جایی که باید، به خوبی موضوع رو میگرفت. شاید به کمک گوشه ای تیز و خاطرات واضحش. مثل همین الان!
هیونجین: جونگین...اروم باش. کاری باهات نداریم. مطمئن باش. ببین...
کیف پولش رو قبل از اینکه جونگین مانعش بشه از جیبش درآورد و سمت پسر انداخت.
هیونجین: ببین! کارتم همراهمه. من به عنوان پلیس اینجام. برای دستگیر کردن یه قاتل شیطون. البته فکر کنم باید تغییری توی نقشه داشته باشیم.
فلیکس گیج شده بود.
هرچقدر قدمهاشون به خونهای چوبی که بخشی از سقفش در حال کنده شدن بود نزدیک میشد راحت تر صدای فریاد خفهای به گوششون میخورد. هیونجین و فلیکس هر کردوم یک طرف در ورودی ایستاده بودن. تفنگ های هر کدوم پر شده از تیر و مسلح، کنار گوششون مثل خودشون آماده بود. فلیکس ماسکش رو پایین داد و لب زد.
- یک
- دو
- س...
هیونجین برای لگد زدن به در کاملا آماده بود اما شمارش فلیکس و حرکت خودش با شنیدن صدایی به جز فریاد آدمی که احتمالا مقتول بود متوقف شد.
صدایی آروم اما... واضح و آشنا.
- حیف این خونی که توی بدن حرومزادته! متاسفم که نقاشیم به خوبی روی دستت ننشست. میدونی، جدیدا دست درد بدی گرفتم. اما نگران نباش! هنوزم میشه گناهکار بودن رو از روی اون کلمه خوند. فقط یکم گوشتت اون وسطا رشته رشته شد. فک کنم چاقومم کند شده! هوف باید یدونه جدیدش رو بخرم. اینجوری بیشتر کثیف کاری دارین.
هیونجین و فلیکس نگاهی پر از تردید به هم دیگه انداختن. بعد از شنیدن صدای تیر، که احتمالا تیر آخر بوده و کار مقتول تموم شده بود، بدون اینکه متوجه بشن دارن چیکار میکنن وارد خونه شدن. نگاه پسری که بالای سر اون جسد غرق در خون ایستاده بود با ترس به سمت اونا برگشت و برای دفاع از خودش تفنگش رو به سمت اونها گرفت.
فیلیکس: هی هی اروم باش! کاریت ند-نداریم.
هیونجین: اوه خدای من! چه خفن شده!
فلیکس دستهاش رو بالا برد و با لگدی که به ساق پای هیونجین زد اون رو هم به خودش آورد.
پسر رو به روشون هم مثل خودشون کاملا سیاه پوش بود. با این تفاوت که صورتش با قطره های خون تزئین و کلاه روی سرش مثل محافظ از ریختن احتمالی موهاش جلوگیری میکرد.
جونگین اول نتونست هیونجینی که صورتش با ماسک پوشیده شده بود رو تشخیص بده اما سلام دادن احمقانش و اظهار خفن بودن جونگین، تلاشش رو برای فهمیدن تموم کرد.
جونگین: ای-اینجا چیکار میکنید؟
فلیکس تند تند پلک زد و با حالت
متعجبی به جونگینی که از چهرش ترس به خوبی مشخص بود نگاه کرد.
اونا کسی نبودن که باید میترسیدن؟ و ترسیدن آدمی که همچین بالای سر سوژه هاش میاره کمی غیر قابل قبول نبود؟
هیونجین اکثر مواقع مثل احمقا رفتار میکرد اما جایی که باید، به خوبی موضوع رو میگرفت. شاید به کمک گوشه ای تیز و خاطرات واضحش. مثل همین الان!
هیونجین: جونگین...اروم باش. کاری باهات نداریم. مطمئن باش. ببین...
کیف پولش رو قبل از اینکه جونگین مانعش بشه از جیبش درآورد و سمت پسر انداخت.
هیونجین: ببین! کارتم همراهمه. من به عنوان پلیس اینجام. برای دستگیر کردن یه قاتل شیطون. البته فکر کنم باید تغییری توی نقشه داشته باشیم.
فلیکس گیج شده بود.
۳.۲k
۱۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.