وقتی فقیرید و...
وقتی فقیرید و...
#جیسونگ
با شنیدن صدای اجیر ماشین پلیس افرادی که بهت داشتن قلدریت میکردن زود از ان مکان خفه و تاریک دور شدند بازم یک روز خسته کننده ای داشتی همراه با ان افراد
اهسته و بی جون درِ ،خونه؟ نه..از نظر تو ان یک خونه بود اما..نچندان زیادم شبیه خونه نبود
حشرات..گرد و خاک..جایی شبیه به یک قبر انسان!؟
اروم درش را از چهارچوب فاصله دادی با فاصله گرفتن در یکمی گرد خاکی که وجود داشت ریختن زمین مثل همیشه بهش توجهی نکردی
با صدای اروم و دلنشین لب زدی
× من اومدم..
تنها کسی که میتونست تورو از این وضعیت نجات بده بودن هان جیسونگ بود
درسته که او نه پولی داشت نه چیزی..اما هیچوقت ازش ناامید نشدی یا بهتره بگم حاضری جونتم بهش بدی
جیسونگ لبخندی بر لب داشت اما..با دیدن صورت زخم دیده ات لبخندش محو شد
=ات صورتت چیشده؟ بیینم بازم اون عوضیا کاری کردن؟
اروم سرت را تکان دادی
او خبر داشت..او از اینکه بهت قلدری میشه خبر داشت
گزارش کرده بودین اما مگه فایده ایم داشت؟ نه ..!
چون هیچ پولی یا ثروتی نداشتید..کسی باهاتون کاری نداشت..
هان ۴ سال ازت بزرگتره..همیشه دوست داره لبخندی از ته دل بزنی نه ساختگی
همیشه حواسش به تو بود..بهش فرصت داده بودی..یک فرصت..او سخت تلاش میکرد تا بتونه اینده ای زیبا برای هردوتون بسازه..
او هیچوقت دست از تلاش کردن برنداشت چون اینده تو برایش مهم بود..خیلی مهم!
با لحن اعصبانی ای و همینطور جدی حرف زد
= اینبار..میکشمشون
×لطفا..*بلند*..لطفا..کاری نداشته باش..اوضاع بدتر میشه..
یک قدم برداشت و نزدیکت شد،
=ات..بزار برم یه درس درست حسابی بهشون بدم..
لبخندی زدی
× نیازی نیست..من خوبم..!
#جیسونگ
با شنیدن صدای اجیر ماشین پلیس افرادی که بهت داشتن قلدریت میکردن زود از ان مکان خفه و تاریک دور شدند بازم یک روز خسته کننده ای داشتی همراه با ان افراد
اهسته و بی جون درِ ،خونه؟ نه..از نظر تو ان یک خونه بود اما..نچندان زیادم شبیه خونه نبود
حشرات..گرد و خاک..جایی شبیه به یک قبر انسان!؟
اروم درش را از چهارچوب فاصله دادی با فاصله گرفتن در یکمی گرد خاکی که وجود داشت ریختن زمین مثل همیشه بهش توجهی نکردی
با صدای اروم و دلنشین لب زدی
× من اومدم..
تنها کسی که میتونست تورو از این وضعیت نجات بده بودن هان جیسونگ بود
درسته که او نه پولی داشت نه چیزی..اما هیچوقت ازش ناامید نشدی یا بهتره بگم حاضری جونتم بهش بدی
جیسونگ لبخندی بر لب داشت اما..با دیدن صورت زخم دیده ات لبخندش محو شد
=ات صورتت چیشده؟ بیینم بازم اون عوضیا کاری کردن؟
اروم سرت را تکان دادی
او خبر داشت..او از اینکه بهت قلدری میشه خبر داشت
گزارش کرده بودین اما مگه فایده ایم داشت؟ نه ..!
چون هیچ پولی یا ثروتی نداشتید..کسی باهاتون کاری نداشت..
هان ۴ سال ازت بزرگتره..همیشه دوست داره لبخندی از ته دل بزنی نه ساختگی
همیشه حواسش به تو بود..بهش فرصت داده بودی..یک فرصت..او سخت تلاش میکرد تا بتونه اینده ای زیبا برای هردوتون بسازه..
او هیچوقت دست از تلاش کردن برنداشت چون اینده تو برایش مهم بود..خیلی مهم!
با لحن اعصبانی ای و همینطور جدی حرف زد
= اینبار..میکشمشون
×لطفا..*بلند*..لطفا..کاری نداشته باش..اوضاع بدتر میشه..
یک قدم برداشت و نزدیکت شد،
=ات..بزار برم یه درس درست حسابی بهشون بدم..
لبخندی زدی
× نیازی نیست..من خوبم..!
۱۴.۱k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.