Pt18
غذای خوشمزه ای بود سیب زمینی تخم مرغ گذاشتیم لای نون خوردیم خیلی اعصابم خرد بود برا همین بیشتر از بقیه غذا خوردم اعظم خانم: ماشاللله بزنم ب تخته دامادم چش نخوره قربون اون معدت بشم عباس اقا: فک کنم ب جا معده توش جارو برقی هههههه ا/ت: اخرین نفر سفره جمع کنه( من خودم ب شخصه از این قانون خیلی ضربن دیدم) یونگی: هن؟ ا/ت: کسی ک غذاش از همه دیر تر تموم مبشه باید سفره جمع کنه چون اون تنبله باید زرنگ بشه سریع غذا بخوره یونگی: سریع بخوره یعنی نجوه ا/ت: این قانونه با من چک چونه نزن ب اجبار سفره جمع کردم پا شدم رفتم همه چیو جا ب جا کردم ( از زبان ا/ت) چایی کوهی ریختم گذاشتم تو سینی ک اون روز بابا شکوند ولی مامان با چسب چسبودنش رفتم تو پذرایی همه چایی ورداشتن سکوت عمیقی بود ا/ت: بیاید بازی کنیم پدرام: هههه ببین کی دارع از بازی حرف میزنه عباس اقا: دختر مگه بچه ای ا/ت: منو یونگی هر شب با هم بازی میکنم یونگی نگاه معنا داری میکنه اعظم خانم: الهی فدای بازی کردنش بشم ا/ت:جرعت حیقیت چطوره ؟ پدرام: خودت داری خودت ضایع میکنی ا/ت: میبینیم سینی ورداشتم اسم همرو روش نوشتم ی قاشقم اوردم
۱۱.۲k
۲۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.