زمانی که تورا دیدم. part 5

👴🏻:بچای عزیزم من دیگه چیزی از عمرم نمونده برای همین باید براتون استین بالا بزنم
همه:خب چجوری؟
👴🏻:میخوام نوه‌هام باهم وسلت کنن جونگکوک با سلنا و اوجین با ا.ت
ویو کوک
چی اوجین با ا.ت من با سلنا نه نمیخواممم من ا.تو میخوامممم
ویو اوجین
خواب نمیبینم.
ینی واقعیه؟
واییییی باورم نمیشه بالاخره به ارزوم رسیدمممم
ویو سلنا
هان چی؟
منو جونگکوک؟
اخه چرا؟
ولی ا.ت باید با جونگکوک ازدواج کنههه.
من میخوام با جونیونگ(دوس پسر سلنا)ازدواج کنممممممم نه نمیخوامممم
ویو ا.ت
عااا ینی چی؟
ینی منو اوجین قراره ازدواج کنیم؟
ولی مگه من...(ا.ت عاشق جونگکوک شده ولی هنوز مطمئن نیست.
اصلا که چی نه من اونو(جونککوک)دوس ندارم نه اصلاااا دوسش ندارم فقط در حد دوست اره.
اوجین:چشم بابا بزرگ هرچی شما بگین
👴🏻:بقیه چی؟
همه:چشم بابا بزرگ😔
👴🏻:خیلی خب جمعه همین هفته عروسیه ا.ت و اوجینو میگیریم جمعه هفته بعد عروسی جونگکوکو سلنا
همه:اهوم باشه😕
👴🏻:خیلی خب بچها برین باهم حرف بزنین من با مامان باباتون کار دارم
همه:چشم
هممون رفتیم
ویو اوجین
وقتی داشتیم میرفتیم دلم خواست حرص کوکو درارم.
اوجین:کوک
کوک:هوم
اوجین:عاا...