فیک That's everything to me🤍🧚🏻♀️پارت³³
داهیون « با مدیر صحبت میکنم اگه شد فردا برگردن سئول.....تنبیه اتون رو هم میمونه برای وقتی که برگشتیم سئول......برید استراحت کنید......توی این مدت حواسم به میا بود خیلی گرفته بود.....رفتم و جلوی پاهاش روی زانو هام نشستم.....
داهیون « میا.....از رفتارت مشخصه از کارت پشیمونی و دیگه تکرارش نمیکنی درسته؟
میا « ب...بله....
داهیون « آفرین پس دیگه ناراحت نباش باشه؟
میا « یعنی شما از دست من ناراحت نیستید؟
داهیون « نه....چرا باید ناراحت باشم؟ اگه نگران تهیونگی باید بگم زخمش یه زخم سطحیه و اونقدر سوسول نیست که بخواد شکایت کنه.....پس دیگه بهش فکر نکن.....بعدشم تو مهم تری.....اون میتونه از خودش مراقبت کنه
کوک « خنده ام گرفته بود.....عملا تهیونگ رو با خاک یکسانش کرد.....زدم به شونه اش و گفتم « هی پسر ظاهرا دوست دخترت از خودت مهم تر شده هااا....
تهیونگ « ببندش کوک.....خودت میدونی برای در امان بودنش از دست اون دوتا به اسم دوست دخترمه.....
کوک « تو گفتی و منم باور کردم....
داهیون « خیلی خب بریم......تهیونگ مراقب خودت باش.....
تهیونگ « چشم پدر خدانگهدار....کلا چهار نفر بودن که ازشون حساب میبردیم..... پدر من بود....عمو نامجون....پدر کوک آقای جانگ و پدر ایو آقای چنگ...همشون هم اینجا بودن و خب کوک و آیو از ترسشون جرعت انجام هیچ کاری رو نداشتن.....
آیو « تا پدرامون رفتن سریع رفتم پیش میا......هی خوبی؟
میا « اوم....خوبم
آیو « کاملا مشخصه....عین کبک سرت پایینه.....میگی خوبم؟......هی تهیونگ بچه رو دعوا کردی؟؟؟
تهیونگ « نه من کاریش نداشتم.......
میا « نه بابا کاری باهام نداشت...
آیو « پس چته؟؟
کوک « بابا شاید ترسیده.....اینقدر سوال پیچش نکن....
ایو « سکوت کن کوک
کوک « جانم ؟ چی گفتی؟
آیو « واخ🤦🏻♀️ هیچی هیچی....من میرم بخوابم گیج میزنم
کوک « آفرین دختر خوب برو آفرین
آیو « (눈_눈)
تهیونگ « کوک و آیو رفتن بخوابن....اما میا خیلی آروم بود و به نظرم میخواست گریه کنه......رفتم و جلوی پاهاش زانو زدم.....
تهیونگ « الان قهری؟ ناراحتی؟ چی توی اون مغز فندوفیت میگذره؟ باید نازت رو بکشم...؟؟
میا « نه.ــــ....مغز فندوقی تویی که با این همه جذبه میخواهی ناز منو بکشی
تهیونگ « قرار شد رسمی با هم حرف نزنیم....و موقعیتم رو به رخم نکشی....برای همینه که تو رو انتخاب کردم......چون این کار ها رو نکردی.....پس دیگه از این حرفها نزن.....
میا « توی این مدت اینقدر سوتی دادم که نگو.....زیادی غیر طبیعیم
تهیونگ « اون که بله....از لحظه ورودت سوتی دادی پیشی ملوسه
میا « پیشی ملوسه؟ دختر گوجه ای نبودم؟
تهیونگ « وقتی توی جنگل اشک تمساح میریختی این لقب رو برای تو انتخاب کردم....اما دیگه حق نداری گریه کنی!
اسلاید بعدی پدر محترم آیو.... جناب چنگ🧘🤏🏻🙂
داهیون « میا.....از رفتارت مشخصه از کارت پشیمونی و دیگه تکرارش نمیکنی درسته؟
میا « ب...بله....
داهیون « آفرین پس دیگه ناراحت نباش باشه؟
میا « یعنی شما از دست من ناراحت نیستید؟
داهیون « نه....چرا باید ناراحت باشم؟ اگه نگران تهیونگی باید بگم زخمش یه زخم سطحیه و اونقدر سوسول نیست که بخواد شکایت کنه.....پس دیگه بهش فکر نکن.....بعدشم تو مهم تری.....اون میتونه از خودش مراقبت کنه
کوک « خنده ام گرفته بود.....عملا تهیونگ رو با خاک یکسانش کرد.....زدم به شونه اش و گفتم « هی پسر ظاهرا دوست دخترت از خودت مهم تر شده هااا....
تهیونگ « ببندش کوک.....خودت میدونی برای در امان بودنش از دست اون دوتا به اسم دوست دخترمه.....
کوک « تو گفتی و منم باور کردم....
داهیون « خیلی خب بریم......تهیونگ مراقب خودت باش.....
تهیونگ « چشم پدر خدانگهدار....کلا چهار نفر بودن که ازشون حساب میبردیم..... پدر من بود....عمو نامجون....پدر کوک آقای جانگ و پدر ایو آقای چنگ...همشون هم اینجا بودن و خب کوک و آیو از ترسشون جرعت انجام هیچ کاری رو نداشتن.....
آیو « تا پدرامون رفتن سریع رفتم پیش میا......هی خوبی؟
میا « اوم....خوبم
آیو « کاملا مشخصه....عین کبک سرت پایینه.....میگی خوبم؟......هی تهیونگ بچه رو دعوا کردی؟؟؟
تهیونگ « نه من کاریش نداشتم.......
میا « نه بابا کاری باهام نداشت...
آیو « پس چته؟؟
کوک « بابا شاید ترسیده.....اینقدر سوال پیچش نکن....
ایو « سکوت کن کوک
کوک « جانم ؟ چی گفتی؟
آیو « واخ🤦🏻♀️ هیچی هیچی....من میرم بخوابم گیج میزنم
کوک « آفرین دختر خوب برو آفرین
آیو « (눈_눈)
تهیونگ « کوک و آیو رفتن بخوابن....اما میا خیلی آروم بود و به نظرم میخواست گریه کنه......رفتم و جلوی پاهاش زانو زدم.....
تهیونگ « الان قهری؟ ناراحتی؟ چی توی اون مغز فندوفیت میگذره؟ باید نازت رو بکشم...؟؟
میا « نه.ــــ....مغز فندوقی تویی که با این همه جذبه میخواهی ناز منو بکشی
تهیونگ « قرار شد رسمی با هم حرف نزنیم....و موقعیتم رو به رخم نکشی....برای همینه که تو رو انتخاب کردم......چون این کار ها رو نکردی.....پس دیگه از این حرفها نزن.....
میا « توی این مدت اینقدر سوتی دادم که نگو.....زیادی غیر طبیعیم
تهیونگ « اون که بله....از لحظه ورودت سوتی دادی پیشی ملوسه
میا « پیشی ملوسه؟ دختر گوجه ای نبودم؟
تهیونگ « وقتی توی جنگل اشک تمساح میریختی این لقب رو برای تو انتخاب کردم....اما دیگه حق نداری گریه کنی!
اسلاید بعدی پدر محترم آیو.... جناب چنگ🧘🤏🏻🙂
۶۱.۰k
۰۱ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.