کارت برنده مخفی .پارت 17
کلاغ سفید مارو برد به داخل کشتی و جنس ها رو نشونمون داد ته خیلی خوب مخفی شده بودن
دست کردم تو موهاش و با یه مهربونی الکی بهش گفتم: آفرین کارت خوب بود ،بهت افتخار می کنم کلاغ کوچولو خوشحالم که تورو دارم
یه صدایی از بیرون کشتی شنیدم
: پلیس کره صحبت می کنه شما محاصره شدید خیلی آروم اسلحه هاتون رو بزارید همونجا و بیاید بیرون شما دستگیرید
اروم گفتم: لعنتی
لیسا با حالت ترسیده گفت: حالا چیکار کنیم دختر؟
گفتم : کلاغ کوچولو برو آروم چک کن ببین اوضاع چطوره
آروم رفت و از پنجره مخفی کوچیکی که با شیشه تک طرفه مخفی شده بود بیرون رو نگاه کرد
_:خیلی زیادن مشاور ا/ت نیرو کافی نداریم
اشک از چشمام جاری شد و مثل بچه های شکست خورده که سعی می کنن ادای قوی ها رو در بیارن با لرزش صدا گفتم: پس بدبخت شدیم مجبوریم بریم بیرون
با پاهای لرزون جلو افتادم و لیسا و کلاغ پشت سرم بودن و در حلبی کشتی رو باز کردم یه مامور با ماسک و کاملا پوشیده یه اسلحه گزاشت رو سرم
آروم اومدم بیرون
کنار هر سه تامون یه مامور گزاشتن
آروم از کشتی اومدیم بیرون و کاملا مارو گشتن
کم کم ۳۰ نفر دورمون رو گرفته بودن که یه نفر با لباس متفاوت جلومون بود و انگار مقام بالایی داشت و لباسش طوسی بود
خواستن مارو بزارن تو ماشین های جدا و باید تا ماشین ها می رسیدن کنارمون یه مامور گزاشته بودن و بقیه هم مراقبت می کردن و از ما فاصله داشتن
و بهمون یکسره گوشزد می کردن که اگر فرار کنیم با یه تیر خلاصمون می کنن
لیسا کاملا بدبختانه وا رفته بود و آروم گریه می کرد
مامور کنار من با ماسک آروم بهم گفت: عجب دختر خوشگلی نمی خوای مثل شاهزاده های با اسب سفید نجاتت بدم و تو هم با یه شب برام جبران کنی بیبی گرل؟
اشک هام دوباره جاری شد
کلاغ سفید عصبانی شد و اخماش تو هم رفت
و داد زد : هعی حق نداری به مشاور ا/ت بی احترامی کنی بی ناموس
و بعد یه مشت بهش زد و مرد پرت شد و افتاد زمین و به سمتم اومد و سعی کرد منو فراری بده و منو هل داد که فرار کنم
تمام مامور ها به خاطر سر و صدا به سمتش برگشتن و تفنگ هاشون رو به سمت من نشونه گرفتن
و مرد لباس طوسی داد زد که به من شلیک کنن
با صداش کشیده شدن ماشه چشمام رو بستم و یهو چیز سنگین و گرمی رو روی خودم حس کردم که اینقدر سنگین بود که منو انداخت زمین
وقتی صدای گلوله ها تموم شد چشمام رو باز کردم و بدن بی جون کلاغ سفید رو روم دیدم که بدنش با خون پوشیده شده بود و همه جاش با گلوله پوشیده بود
کسی به سمتم دست دراز کرد که بلندم کنه
دستش رو گرفتم و خودم رو از زیر جسدش بیرون کشیدم
همون مرد لباس طوسی بود
گفتم: مرگش به عنوان یه اتفاق ثبت میشه دیگه توماس؟
مرد لباس آبی تیره گفت: آره ا/ت بازیگریت عالی بود
گفتم: پول رو بزار تو همون جای قبلی
دست کردم تو موهاش و با یه مهربونی الکی بهش گفتم: آفرین کارت خوب بود ،بهت افتخار می کنم کلاغ کوچولو خوشحالم که تورو دارم
یه صدایی از بیرون کشتی شنیدم
: پلیس کره صحبت می کنه شما محاصره شدید خیلی آروم اسلحه هاتون رو بزارید همونجا و بیاید بیرون شما دستگیرید
اروم گفتم: لعنتی
لیسا با حالت ترسیده گفت: حالا چیکار کنیم دختر؟
گفتم : کلاغ کوچولو برو آروم چک کن ببین اوضاع چطوره
آروم رفت و از پنجره مخفی کوچیکی که با شیشه تک طرفه مخفی شده بود بیرون رو نگاه کرد
_:خیلی زیادن مشاور ا/ت نیرو کافی نداریم
اشک از چشمام جاری شد و مثل بچه های شکست خورده که سعی می کنن ادای قوی ها رو در بیارن با لرزش صدا گفتم: پس بدبخت شدیم مجبوریم بریم بیرون
با پاهای لرزون جلو افتادم و لیسا و کلاغ پشت سرم بودن و در حلبی کشتی رو باز کردم یه مامور با ماسک و کاملا پوشیده یه اسلحه گزاشت رو سرم
آروم اومدم بیرون
کنار هر سه تامون یه مامور گزاشتن
آروم از کشتی اومدیم بیرون و کاملا مارو گشتن
کم کم ۳۰ نفر دورمون رو گرفته بودن که یه نفر با لباس متفاوت جلومون بود و انگار مقام بالایی داشت و لباسش طوسی بود
خواستن مارو بزارن تو ماشین های جدا و باید تا ماشین ها می رسیدن کنارمون یه مامور گزاشته بودن و بقیه هم مراقبت می کردن و از ما فاصله داشتن
و بهمون یکسره گوشزد می کردن که اگر فرار کنیم با یه تیر خلاصمون می کنن
لیسا کاملا بدبختانه وا رفته بود و آروم گریه می کرد
مامور کنار من با ماسک آروم بهم گفت: عجب دختر خوشگلی نمی خوای مثل شاهزاده های با اسب سفید نجاتت بدم و تو هم با یه شب برام جبران کنی بیبی گرل؟
اشک هام دوباره جاری شد
کلاغ سفید عصبانی شد و اخماش تو هم رفت
و داد زد : هعی حق نداری به مشاور ا/ت بی احترامی کنی بی ناموس
و بعد یه مشت بهش زد و مرد پرت شد و افتاد زمین و به سمتم اومد و سعی کرد منو فراری بده و منو هل داد که فرار کنم
تمام مامور ها به خاطر سر و صدا به سمتش برگشتن و تفنگ هاشون رو به سمت من نشونه گرفتن
و مرد لباس طوسی داد زد که به من شلیک کنن
با صداش کشیده شدن ماشه چشمام رو بستم و یهو چیز سنگین و گرمی رو روی خودم حس کردم که اینقدر سنگین بود که منو انداخت زمین
وقتی صدای گلوله ها تموم شد چشمام رو باز کردم و بدن بی جون کلاغ سفید رو روم دیدم که بدنش با خون پوشیده شده بود و همه جاش با گلوله پوشیده بود
کسی به سمتم دست دراز کرد که بلندم کنه
دستش رو گرفتم و خودم رو از زیر جسدش بیرون کشیدم
همون مرد لباس طوسی بود
گفتم: مرگش به عنوان یه اتفاق ثبت میشه دیگه توماس؟
مرد لباس آبی تیره گفت: آره ا/ت بازیگریت عالی بود
گفتم: پول رو بزار تو همون جای قبلی
۵.۶k
۱۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.