قسمت دوم پارت ۸ :) کامنت چک شه
جولی رو به لینو کرد گفت
=وقتی رفتیم تو به بخونه هان میری منم میرم سرکار
÷اونوقت چرا
جولی پس کله ای به لینو میزنه میگه
=اینقدر خری خنک وقتی منو تو باشیم اونا بخوام کاری کنن نمیشه
÷پروفسور میدونم ولی شاید هیونجین اعتراف نکنه
=میکنه مطمعن شک توش نیست آخه داره روانی میشه نگاه
÷باشه اقا باشه
.
ساعت نزدیک ۸ شب بود هیونجین با پوشیدن شلوار بگ مشکی دورس خاکستری رنگ نگاهی به آینه کرد موهاش دیگه واقعا بلند شده بودن قیچی رو از داخل کشو برداشت موهاش رو شونه کرد اولش نمیدونست بزنه یا نه ولی با صدای قیچی از افکار بیرون آمد دید موهاش کوتاه کرده اونور موهاش هم کوتاه کرد نگاهی به آینه کرد خوب شده بودن جلوشون از پشتشون کوتاه بود به سمت در رفت از پدرش خدافظی کرد وارد حیاط شد نگاهی به لینو جولیکا کرد که در حال بحث کردن بودن
با آمدن هیونجین دیگه حرفی نزدن داخل ماشین نشستن خونشون تا خونه هیونجین خیلی راه بود لینو کنار یه شیرینی فروش ایستاد رو به هیونجین کرد گفت
÷دست خالی میری چیز منظورم اینکه میریم
+اوه راست میگی
سریع از ماشین پیاده شد حتی متوجه سوتی لینو هم نشده بود
=خاک برسرت میخواست بفهمه عق خر خنگ
÷اَه یادم رفت ایش
و بعد منتظر موندن تا هیونجین بیاد
بعد خریدن کیک به سمت خونه رفتن تا خونه فلیکس ۲۰ دقیقه راه بود بعد رسیدن هیونجین روبه بچها کرد گفت
+خوب بریم دیگه
لینو که اصلا نقشه رو یادش رفت بود سری تکون داد متوجه نگاه رفیق صمیمیش شد
و یهو یادش امد که باید بره تو نقش
÷اوه صبر کنید هان زنگ زده
الو بله عا ماشین نداری نه مزاحمت چیه آدرس بده میام دنبالت فروشگاه سئول اوکی باش الان میام
هیونجین نگاهی با تعجب بهشون کرد گفت
+کجا میری مگه نمیای زشته من جولی بریم مامانش فکر میکنه --
=هان وایستا منم بیام
+تو کجا
=میترسی بگه دوست دخترتم پس منم میرم
و ب روشن کردن ماشین سرشو نزدیک شیشه برد گف
+پس منم میام
=نه هیونجین برو تو اینقدر حرف نزن لینو بریم
و با رفتن ماشین هیونجین نگاهی به خونه کرد آروم به سمت در رفت استرس داشت دستشو لرزون سمت آیفون برد آیفون به صدا در آمد
بعد چند ثانیه خانومی جواب داد
×بله
+عامم اینجا خونه خانوم لی هست
×آره خودم هستم بفرمایید
+هیونجین هستم هوانگ هیونجین
و بعد در باز شد خانوم لی رو دم در دید
×اه پسرم ببخشید
+اشکال نداره من باید معذرت خواهی کنم ته بدون خبر مزاحم شدم
بعد زن به نشونه ورود به خونه هیونجین وارد شد
×پسرم بشین الان میام فلیکس پسرم بیا پایین مهمون آمده
+عا لازم نیست مزاحمش بشین آمدم خودتون ببینم
"شت این چی بود گفت آمد خانوم لی رو ببینه جمله بندیت منو کشته هوانگ "
#هیونلیکس
=وقتی رفتیم تو به بخونه هان میری منم میرم سرکار
÷اونوقت چرا
جولی پس کله ای به لینو میزنه میگه
=اینقدر خری خنک وقتی منو تو باشیم اونا بخوام کاری کنن نمیشه
÷پروفسور میدونم ولی شاید هیونجین اعتراف نکنه
=میکنه مطمعن شک توش نیست آخه داره روانی میشه نگاه
÷باشه اقا باشه
.
ساعت نزدیک ۸ شب بود هیونجین با پوشیدن شلوار بگ مشکی دورس خاکستری رنگ نگاهی به آینه کرد موهاش دیگه واقعا بلند شده بودن قیچی رو از داخل کشو برداشت موهاش رو شونه کرد اولش نمیدونست بزنه یا نه ولی با صدای قیچی از افکار بیرون آمد دید موهاش کوتاه کرده اونور موهاش هم کوتاه کرد نگاهی به آینه کرد خوب شده بودن جلوشون از پشتشون کوتاه بود به سمت در رفت از پدرش خدافظی کرد وارد حیاط شد نگاهی به لینو جولیکا کرد که در حال بحث کردن بودن
با آمدن هیونجین دیگه حرفی نزدن داخل ماشین نشستن خونشون تا خونه هیونجین خیلی راه بود لینو کنار یه شیرینی فروش ایستاد رو به هیونجین کرد گفت
÷دست خالی میری چیز منظورم اینکه میریم
+اوه راست میگی
سریع از ماشین پیاده شد حتی متوجه سوتی لینو هم نشده بود
=خاک برسرت میخواست بفهمه عق خر خنگ
÷اَه یادم رفت ایش
و بعد منتظر موندن تا هیونجین بیاد
بعد خریدن کیک به سمت خونه رفتن تا خونه فلیکس ۲۰ دقیقه راه بود بعد رسیدن هیونجین روبه بچها کرد گفت
+خوب بریم دیگه
لینو که اصلا نقشه رو یادش رفت بود سری تکون داد متوجه نگاه رفیق صمیمیش شد
و یهو یادش امد که باید بره تو نقش
÷اوه صبر کنید هان زنگ زده
الو بله عا ماشین نداری نه مزاحمت چیه آدرس بده میام دنبالت فروشگاه سئول اوکی باش الان میام
هیونجین نگاهی با تعجب بهشون کرد گفت
+کجا میری مگه نمیای زشته من جولی بریم مامانش فکر میکنه --
=هان وایستا منم بیام
+تو کجا
=میترسی بگه دوست دخترتم پس منم میرم
و ب روشن کردن ماشین سرشو نزدیک شیشه برد گف
+پس منم میام
=نه هیونجین برو تو اینقدر حرف نزن لینو بریم
و با رفتن ماشین هیونجین نگاهی به خونه کرد آروم به سمت در رفت استرس داشت دستشو لرزون سمت آیفون برد آیفون به صدا در آمد
بعد چند ثانیه خانومی جواب داد
×بله
+عامم اینجا خونه خانوم لی هست
×آره خودم هستم بفرمایید
+هیونجین هستم هوانگ هیونجین
و بعد در باز شد خانوم لی رو دم در دید
×اه پسرم ببخشید
+اشکال نداره من باید معذرت خواهی کنم ته بدون خبر مزاحم شدم
بعد زن به نشونه ورود به خونه هیونجین وارد شد
×پسرم بشین الان میام فلیکس پسرم بیا پایین مهمون آمده
+عا لازم نیست مزاحمش بشین آمدم خودتون ببینم
"شت این چی بود گفت آمد خانوم لی رو ببینه جمله بندیت منو کشته هوانگ "
#هیونلیکس
۱.۰k
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.