"پشیمونم"p13
به آخر راهرو رسیدیم ، یه در بود که هم کشیدمش باز شد .. یعنی اینقدر مطمئن بودن کسی نمیره داخلش که درشو قفل نکردن؟ یا چیز مهمی نبوده!
با درن وارد شدیم که حدقه چشمای درن تو چشمش یه چرخشی خورد.
_برچی باید تو یه عمارت تونل باشه؟
و بعد با تعجب برگشت سمتم ، یه نگاهی با چشم به اطراف کردم و گفتم: "از زیر سر این جونسون تو سنگ هم گل قایم میکنه!"
_هیچی ازش بعید نیست.
بعد از حرفم گارد گرفته از سمت راست تونل با احتیاط قدم برمیداشتم که درن پشت سرم آروم آروم میومد ، جوری که احتیاط میکرد صداش زیاد بلند نباشه گفت: "حالا میگما ناهی ! چرا عمارت به این بزرگی یدونه نگهبانم توش نیست؟"
_نمیدونم این عوضی چی تو سرشه درن ! برای همین یکم اظطراب دارم.
مسافت زیادی رو از سراشیبی پایین رفتیم با دقت همه جارو نگاه میکردم ، درن خواست چیزی بگه که دستمو بردم بالا که ساکت باشه ، یه چیزی رو به روم دیدم.
دو طرف تونل ، دو در به چشمم می خورد . یکیش هیچ دریچه ای نداشت و سیاه رنگ بود ، ولی اون یکی دیگه پنجرهای میله دار به ارتفاع قد آدم داشت ؛ سلول!
احتیاط رو فراموش کردم و به طرف سلول دوییدم ، نور ضعیفی از پنجرهی کوچیک سلول بیرون میتابید .. کسی داخل سلول بود!
درن زمزمه وار گفت: "ممکنه هرکسی باشه ... مراقب باش."
درن گوشش رو به پنجرهی میله دار چسبوند و صدای مبهمی شنید ، مثل صدای نفس زدن .. به داخل سلول خیره شد.
به اطراف نگاه کردم و برگشتم طرف درن و گفتم: "کیه؟ .. چرا این جوری نگاه میکنی؟ میشناسیش؟"
درن با وجود اینکه غافل گیر شده بود گفت: "اُه! آره"
پسری جوون روی زمین سلول نشسته بود کنار تختخواب ، سرش رو بالا آورد که چشمش به درن خورد و خشکش زد ، بت زده گفت: "درن!"
_هی ! مینهو!
با چشم های گشاد شده برگشتم طرف درن و با صدای تقریبا بلند گفتم: "مینهو؟!"
درن سری بالا پایین کرد که دستمو رو دهنم گذاشتم از ناباوری ، اگه مینهو وضعیتش اینه پس من چی میشم؟
مینهو یکی از مامور های دیگهی سازمان بود که چند ماه بعد از ماموریت جونسون یهو غیبش زد! همونی که رئیس هیونسین میگفت!
با شونه درن رو کنار زدم و از پنجره نگاهی به مینو انداختم و گفتم: "هی مینهو! .. نباید اولین دیدارمون این مدلی میبود"
با وجود وضعیت بحرانیی که در لحظه داشتیم ، درن نتونست جلوی خندشو بگیره .. با همون خنده گفت: "ببین ما چه تصور هایی داشتیم از مینهو و اون الان کجاست!"
نمیتونستم الان خندهی درن رو تو این وضعیت درک کنم که خودش جدی شد و برگشت سمتم ، گفت: "حالا چی کار کنیم؟"
جوری آروم حرف میزد که فقط خودم صداشو بشنوم ؛ نمیتونستیم مینهو رو توی این سلول گندیده رها کنیم ، برگشتم طرف درن و گفتم: "می تونی این قفل رو باز کنی؟"
درن یه نگاهی به قفل کرد و برگشت سمتم و گفت: "آره.. ولی مطمئنی؟"
سری تکون دادم و گفتم: "خودم یه جوری جمعش میکنم تا جونسون نفهمه"
درن شونه ای بالا انداخت و گفت: "باشه ، ولی حواست باشه"
بعد زانو زد و وقتی مشغول کار کردن روی قفل شد ، بلند گفت: "مینهو! فکر نکنی از دستت عصبانی نیستم ها!"
صداش زیادی بلند بود. تقریبا بلافاصله صدای خفهای از درِ اونطرف تونل به گوش رسید.
مینهو هیس هیس کنان گفت: "رفقا! اونجا اتاق نگهبانه!"
چپ چپ به مینهو نگاه کردم و با حرص گفتم: "الان باید اینو بگی؟"
قلب هممون توی سینه هامون عین چکش شروع به کوبیدن کرده بود ! چون صدای افتادن چیزی از اتاقِ اونطرفِ تونل اومد ، معلوم بود یه نفر با عجله از جا بلند شده و صندلیشو چپه کرده.
یواش به درن گفتم: "عجله کن!"
درن فلز خمیده رو برای آخرین باز تو سوراخِ کلید چرخوند و بعد یه نوار پلاستیکی زیرش فرو برد ؛ وقتی درن با قفل ور میرفت ، درِ اونطرف راهرو تا ته باز شد.
نگهبان با عجله به سمتمون می اومد، سریع خودمو انداختم جلوی پای نگهبان ، ولی خیلی راحت خودش رو کنار کشید و جاخالی داد.
وقتی زمین میخوردم گفتم: "مرتیکهی اشغال!"
یک دفعه صدای تلقی به گوشم رسید درن به یک طرف شیرجه زد ؛ در سلول مینهو تا آخر باز شد و محکم خورد توی پیشنوییِ نگهبان که خیز برداشته و آماده ای حمله شده بود.
مینهو وحشیانه بیرون دویید ، با چشم های از حدقه بیرون زده و آماده مبازره! ولی دیگه احتیاجی به مبارزه نبود .. نگهبان به عقب تلو تلو خورد ، سرش را با هر دو دستش گرفته بود و بدون هیچ تلاشی روی زمین مچاله شد
وقتی نگهبان بیهوش شد با کلید های خودش توی سلول زندانیش کردیم ، مینهو گفت: "اسلحه اوردید برای دکور؟"
_ریسکش زیاد بود اگه از اسلحه استفاده میکردیم ، به بدبختی های بعدش نمی ارزید!
درن برگشت سمتم و با نفس نفس گفت: "امیدوارم نگهبان دیگهی نباشه"
با درن وارد شدیم که حدقه چشمای درن تو چشمش یه چرخشی خورد.
_برچی باید تو یه عمارت تونل باشه؟
و بعد با تعجب برگشت سمتم ، یه نگاهی با چشم به اطراف کردم و گفتم: "از زیر سر این جونسون تو سنگ هم گل قایم میکنه!"
_هیچی ازش بعید نیست.
بعد از حرفم گارد گرفته از سمت راست تونل با احتیاط قدم برمیداشتم که درن پشت سرم آروم آروم میومد ، جوری که احتیاط میکرد صداش زیاد بلند نباشه گفت: "حالا میگما ناهی ! چرا عمارت به این بزرگی یدونه نگهبانم توش نیست؟"
_نمیدونم این عوضی چی تو سرشه درن ! برای همین یکم اظطراب دارم.
مسافت زیادی رو از سراشیبی پایین رفتیم با دقت همه جارو نگاه میکردم ، درن خواست چیزی بگه که دستمو بردم بالا که ساکت باشه ، یه چیزی رو به روم دیدم.
دو طرف تونل ، دو در به چشمم می خورد . یکیش هیچ دریچه ای نداشت و سیاه رنگ بود ، ولی اون یکی دیگه پنجرهای میله دار به ارتفاع قد آدم داشت ؛ سلول!
احتیاط رو فراموش کردم و به طرف سلول دوییدم ، نور ضعیفی از پنجرهی کوچیک سلول بیرون میتابید .. کسی داخل سلول بود!
درن زمزمه وار گفت: "ممکنه هرکسی باشه ... مراقب باش."
درن گوشش رو به پنجرهی میله دار چسبوند و صدای مبهمی شنید ، مثل صدای نفس زدن .. به داخل سلول خیره شد.
به اطراف نگاه کردم و برگشتم طرف درن و گفتم: "کیه؟ .. چرا این جوری نگاه میکنی؟ میشناسیش؟"
درن با وجود اینکه غافل گیر شده بود گفت: "اُه! آره"
پسری جوون روی زمین سلول نشسته بود کنار تختخواب ، سرش رو بالا آورد که چشمش به درن خورد و خشکش زد ، بت زده گفت: "درن!"
_هی ! مینهو!
با چشم های گشاد شده برگشتم طرف درن و با صدای تقریبا بلند گفتم: "مینهو؟!"
درن سری بالا پایین کرد که دستمو رو دهنم گذاشتم از ناباوری ، اگه مینهو وضعیتش اینه پس من چی میشم؟
مینهو یکی از مامور های دیگهی سازمان بود که چند ماه بعد از ماموریت جونسون یهو غیبش زد! همونی که رئیس هیونسین میگفت!
با شونه درن رو کنار زدم و از پنجره نگاهی به مینو انداختم و گفتم: "هی مینهو! .. نباید اولین دیدارمون این مدلی میبود"
با وجود وضعیت بحرانیی که در لحظه داشتیم ، درن نتونست جلوی خندشو بگیره .. با همون خنده گفت: "ببین ما چه تصور هایی داشتیم از مینهو و اون الان کجاست!"
نمیتونستم الان خندهی درن رو تو این وضعیت درک کنم که خودش جدی شد و برگشت سمتم ، گفت: "حالا چی کار کنیم؟"
جوری آروم حرف میزد که فقط خودم صداشو بشنوم ؛ نمیتونستیم مینهو رو توی این سلول گندیده رها کنیم ، برگشتم طرف درن و گفتم: "می تونی این قفل رو باز کنی؟"
درن یه نگاهی به قفل کرد و برگشت سمتم و گفت: "آره.. ولی مطمئنی؟"
سری تکون دادم و گفتم: "خودم یه جوری جمعش میکنم تا جونسون نفهمه"
درن شونه ای بالا انداخت و گفت: "باشه ، ولی حواست باشه"
بعد زانو زد و وقتی مشغول کار کردن روی قفل شد ، بلند گفت: "مینهو! فکر نکنی از دستت عصبانی نیستم ها!"
صداش زیادی بلند بود. تقریبا بلافاصله صدای خفهای از درِ اونطرف تونل به گوش رسید.
مینهو هیس هیس کنان گفت: "رفقا! اونجا اتاق نگهبانه!"
چپ چپ به مینهو نگاه کردم و با حرص گفتم: "الان باید اینو بگی؟"
قلب هممون توی سینه هامون عین چکش شروع به کوبیدن کرده بود ! چون صدای افتادن چیزی از اتاقِ اونطرفِ تونل اومد ، معلوم بود یه نفر با عجله از جا بلند شده و صندلیشو چپه کرده.
یواش به درن گفتم: "عجله کن!"
درن فلز خمیده رو برای آخرین باز تو سوراخِ کلید چرخوند و بعد یه نوار پلاستیکی زیرش فرو برد ؛ وقتی درن با قفل ور میرفت ، درِ اونطرف راهرو تا ته باز شد.
نگهبان با عجله به سمتمون می اومد، سریع خودمو انداختم جلوی پای نگهبان ، ولی خیلی راحت خودش رو کنار کشید و جاخالی داد.
وقتی زمین میخوردم گفتم: "مرتیکهی اشغال!"
یک دفعه صدای تلقی به گوشم رسید درن به یک طرف شیرجه زد ؛ در سلول مینهو تا آخر باز شد و محکم خورد توی پیشنوییِ نگهبان که خیز برداشته و آماده ای حمله شده بود.
مینهو وحشیانه بیرون دویید ، با چشم های از حدقه بیرون زده و آماده مبازره! ولی دیگه احتیاجی به مبارزه نبود .. نگهبان به عقب تلو تلو خورد ، سرش را با هر دو دستش گرفته بود و بدون هیچ تلاشی روی زمین مچاله شد
وقتی نگهبان بیهوش شد با کلید های خودش توی سلول زندانیش کردیم ، مینهو گفت: "اسلحه اوردید برای دکور؟"
_ریسکش زیاد بود اگه از اسلحه استفاده میکردیم ، به بدبختی های بعدش نمی ارزید!
درن برگشت سمتم و با نفس نفس گفت: "امیدوارم نگهبان دیگهی نباشه"
۱۳.۵k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.