Bf+f
Bf+f
Part⁷
به خونه رسید حالش هنوز گرفته بود و نمیدونست چیکار دیگه باید بکنه حالش بد بود داشت دوباره ذهنش به سمت گذشته میرفت که گوشیش زنگ خورد،مامانش بود
مامان:سلام دخترم حالت خوبه؟دارم میام پیشت باهم صحبت کنیم
سوزی:سلام...آره سلام مامان آره آره بیا اتفاقا منم کارت داشتم
مامان:باشه پس بزودی میبینمت
سوزی نگاهی به خونه کرد نامرتب و کثیف تنها حرفایی بود که میتونست به وضع اون خونه بگه پس با خودش گفت مامانش بعد چند و اندی ساله داره میاد پس باید تمیزش کنه
شروع کرد از تمیز کردن لباسا گرفته تا تمیز کردن شیشه و ظرف ها و...
زنگ خونه به صدا دراومد
مامان:سلام عزیزم
و سوزی رو بقل کرد سوزی هم متقابل مامانش رو بقل کرد و لبخند زد و با هم به سمت مبلا رفتن
سوزی:چیزی میخوری مامان؟
مامان:نه عزیز دلم بهت که گفتم اومدم راجب یه موضوعی باهاتون صحبت کنم
سوزی:خب بگو
مامان:آقای جانگ میشناسی؟ همون همسایه که نزدیک خونه من زندگی میکنه اون یه پسر خیلی خوب و مهربون داره پول هم راستش کارخونه داره یه خواهر هم داره و دیروز که داشتم با مادرش صحبت میکردم و گفت که یه دختر خوب برای پسرش میخواد منم تایید کردم و بعد اون بهم گفت که دختر تو چی منم بهش گفتم که دختر من الان شرایطش خوب نیست و اون گفت اشکال نداره و گفت که امشب...خب امشب....آخه چجوری بهت بگم گفت امشب میاد خاستگاری با پسرش و همسرش من...باور کن من گفتم نخ
سوزی با شک به مامانش نگاه میکرد
سوزی:مامان اونا میخوان بیام خاستگاری و الان اونا امشب میان این خرابشده؟
مامان:من متاسفم سوزی بهشون گفتم ولی اونا قبول نکردن به هر حال امشب بیا خونه منو بابات تا اونام بیان بعد تو فوقش یچیزی بهشون میگی میرن پی کارشون
●از اونور خونه جیمین●
جیمین با لبخند داشت به تلوزیون نگاه میکرد درسته که اونا از هم جدا شده بودن ولی اون هنوزم دلش پیش اون بود (خببب دلم میخواست جیمینو توی فیک از دست میدادیم ولی دلم براتون سوخت نترسید هپی انده)
دلیل جدایی این بود که جیمین عضوی از بی تی اس بود و وقتی برای سوزی نداشت
●فلش بک●
ساعت ۲ نصفه شب بود سوزی روی مبل بود و داشت با عصبانیت به گوشیش نگاه میکرد اخه ۲ شدو جیمین هنوز نیومده بود؟مگه بهش نگفته بود از ۱۲ اونورتر نمیام خونه همونطور داشت فکر میکرد که صدای کلید توی در اونواز حواسش پرت کرد
سوزی:بهبه آقا میزاشتی فردا صبح بیای
جیمین:سوزی؟هنوز بیداری؟برو بخوای ساعت ۲ شده
سوزی:جیمین من خسته نیستم تو چطور؟
جیمین:هی سوزی حالت خوبه این چه سوالیه؟
سوزی:میخوام یکی باهم حرف بزنیم
جیمین لبخندی زد و رفت لباساش رو عوض کرد و برگشت ات رو دید که دوتا اب پرتغال روی میز گذاشته خودشم به در خونه خیره شده
جیمین نشست و سوزی سرش رو روی پای جیمین گذاشت
جیمین:حالت خوبه؟
سوزی:ما الان چند وقته که باهمیم و فنای شما هم میدونن ولی خب میدونی...احساس میکنم باید جدا بشیم
جیمین با این حرف سوزی شکه شد
سوزی:میدونی تو وقتی بهم درخواست دادی گفتی که تا قبل ۱۲ خونه ای یا اون مقدار اهمیتی که لایق یه دختر هست رو بهم میدی ولی الان صبحای زود میری و شب هم این ساعت میای و این یکم برای من دختر آزاردهنده هست
جیمین:سوزی میدونی داری راجب چی صحبت میکنی من به تو گفتم که دوست دارم
سوزی:ولی بهم گفتی که قبل ۱۲ خونه ای و یک عالم قول دیگه ولی یکدونه هم عملی نشده
بعد از اون روز رفتار جیمین و سوزی سرد شده بود تا وقتی که یه روز کهجیمین دیر وقت رسید خونه نامه خداحافظی سوزی رو دید ولی خود سوزی و وسایلش نبود
●پایان فلش بک●
عشق کنید تو کلاس براتون پارت میزارم
راستی بابت نبودم عذر میخوام🛐
Part⁷
به خونه رسید حالش هنوز گرفته بود و نمیدونست چیکار دیگه باید بکنه حالش بد بود داشت دوباره ذهنش به سمت گذشته میرفت که گوشیش زنگ خورد،مامانش بود
مامان:سلام دخترم حالت خوبه؟دارم میام پیشت باهم صحبت کنیم
سوزی:سلام...آره سلام مامان آره آره بیا اتفاقا منم کارت داشتم
مامان:باشه پس بزودی میبینمت
سوزی نگاهی به خونه کرد نامرتب و کثیف تنها حرفایی بود که میتونست به وضع اون خونه بگه پس با خودش گفت مامانش بعد چند و اندی ساله داره میاد پس باید تمیزش کنه
شروع کرد از تمیز کردن لباسا گرفته تا تمیز کردن شیشه و ظرف ها و...
زنگ خونه به صدا دراومد
مامان:سلام عزیزم
و سوزی رو بقل کرد سوزی هم متقابل مامانش رو بقل کرد و لبخند زد و با هم به سمت مبلا رفتن
سوزی:چیزی میخوری مامان؟
مامان:نه عزیز دلم بهت که گفتم اومدم راجب یه موضوعی باهاتون صحبت کنم
سوزی:خب بگو
مامان:آقای جانگ میشناسی؟ همون همسایه که نزدیک خونه من زندگی میکنه اون یه پسر خیلی خوب و مهربون داره پول هم راستش کارخونه داره یه خواهر هم داره و دیروز که داشتم با مادرش صحبت میکردم و گفت که یه دختر خوب برای پسرش میخواد منم تایید کردم و بعد اون بهم گفت که دختر تو چی منم بهش گفتم که دختر من الان شرایطش خوب نیست و اون گفت اشکال نداره و گفت که امشب...خب امشب....آخه چجوری بهت بگم گفت امشب میاد خاستگاری با پسرش و همسرش من...باور کن من گفتم نخ
سوزی با شک به مامانش نگاه میکرد
سوزی:مامان اونا میخوان بیام خاستگاری و الان اونا امشب میان این خرابشده؟
مامان:من متاسفم سوزی بهشون گفتم ولی اونا قبول نکردن به هر حال امشب بیا خونه منو بابات تا اونام بیان بعد تو فوقش یچیزی بهشون میگی میرن پی کارشون
●از اونور خونه جیمین●
جیمین با لبخند داشت به تلوزیون نگاه میکرد درسته که اونا از هم جدا شده بودن ولی اون هنوزم دلش پیش اون بود (خببب دلم میخواست جیمینو توی فیک از دست میدادیم ولی دلم براتون سوخت نترسید هپی انده)
دلیل جدایی این بود که جیمین عضوی از بی تی اس بود و وقتی برای سوزی نداشت
●فلش بک●
ساعت ۲ نصفه شب بود سوزی روی مبل بود و داشت با عصبانیت به گوشیش نگاه میکرد اخه ۲ شدو جیمین هنوز نیومده بود؟مگه بهش نگفته بود از ۱۲ اونورتر نمیام خونه همونطور داشت فکر میکرد که صدای کلید توی در اونواز حواسش پرت کرد
سوزی:بهبه آقا میزاشتی فردا صبح بیای
جیمین:سوزی؟هنوز بیداری؟برو بخوای ساعت ۲ شده
سوزی:جیمین من خسته نیستم تو چطور؟
جیمین:هی سوزی حالت خوبه این چه سوالیه؟
سوزی:میخوام یکی باهم حرف بزنیم
جیمین لبخندی زد و رفت لباساش رو عوض کرد و برگشت ات رو دید که دوتا اب پرتغال روی میز گذاشته خودشم به در خونه خیره شده
جیمین نشست و سوزی سرش رو روی پای جیمین گذاشت
جیمین:حالت خوبه؟
سوزی:ما الان چند وقته که باهمیم و فنای شما هم میدونن ولی خب میدونی...احساس میکنم باید جدا بشیم
جیمین با این حرف سوزی شکه شد
سوزی:میدونی تو وقتی بهم درخواست دادی گفتی که تا قبل ۱۲ خونه ای یا اون مقدار اهمیتی که لایق یه دختر هست رو بهم میدی ولی الان صبحای زود میری و شب هم این ساعت میای و این یکم برای من دختر آزاردهنده هست
جیمین:سوزی میدونی داری راجب چی صحبت میکنی من به تو گفتم که دوست دارم
سوزی:ولی بهم گفتی که قبل ۱۲ خونه ای و یک عالم قول دیگه ولی یکدونه هم عملی نشده
بعد از اون روز رفتار جیمین و سوزی سرد شده بود تا وقتی که یه روز کهجیمین دیر وقت رسید خونه نامه خداحافظی سوزی رو دید ولی خود سوزی و وسایلش نبود
●پایان فلش بک●
عشق کنید تو کلاس براتون پارت میزارم
راستی بابت نبودم عذر میخوام🛐
۶.۷k
۱۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.