عشق یا قتل •پارت 9

ویو ات :از رستوران خارج شدم به محض اینکه سوار ماشینم شدم زدم زیر گریه. باورم نمیشه. آبروم جلوشون رفت. تا حالا اینجوری نشده بودم. با کلی گریه و بدبختی خودمو رسوندم خونه، همين که لباسام رو عوض کردم رو تخت دراز کشیدم و به خواب فرو رفتم
ویو جونگکوک و تهیونگ :
تهیونگ :جونگکوک فکر نمیکنی داری زیادی به ات نزدیک میشی؟
جونگکوک :توعه احمق چه فکری با خودت کردی؟ هرکی ندونه من خوب میدونم میخوای اونو بکشی.
تهیونگ : هه بکشم؟ من از ات خوشم اومده چرا باید بکشمش
جونگکوک :منو خر نکن. حتی اگه واقعا هم دوسش داشته باشی بهش رحم نمیکنی چون اون دختره خانواده پارکِ. تو حتی به پدر خودت هم رحم نکردی چه برسه به این دختر بیچاره
تهیونگ : هرچی. حق نداری جلوش از من صحبت کنی. اگه بفهمم چیزی به ات گفتی اول خودت رو میکشم
جونگکوک : هه. تو اگه جرئت کشتن منو داشتی خیلی قبل تر اینکارو کرده بودی، ولی زورت نمیرسه
بزار یه چیزیو برات روشن کنم، تا وقتی من زنده ام نمیزارم آسیبی به ات برسونی.
تهیونگ : اوه واقعا؟ نکنه عاشقش شدی؟! (با حالت تمسخر)
جونگکوک :حتی اگر شده باشم هم به تو مربوط نیست بهت هشدار دادم حواستو جمع کن.
جونگکوک از اونجا خارج شد.
ویو تهیونگ :مرتیکه احمق. خیلی بهش رو دادم برام زبون باز کرده. فقط منتظرم نقشه ام رو لو بده تا روزگارش رو سیاه کنم.















...