عشق و غرور p11
تو جام کمی تکون خوردم و چشمامو باز کردم..با نبود نامجون نیم خیز شدم ک دیدم لباس پوشیده و مرتب جلو آینه داره آستین های کتشو مرتب میکنه
پتو رو دور خودم پیچیدم و لباس هامو از رو زمین برداشتم و پوشیدم
نیم نگاهی بهم انداخت و گفت:
_ تو دانشگاه نمیخوام کسی راجب نسبت ما بدونه
_ چرا؟
_ اونش ب خودم مربوطه
کنارش وایسادم
_منم زنتم پس همه چیز تو به من مربوط میشه
برگشت و جدی نگاهم کرد
_بار آخرت باشه تو کارای من دخالت میکنی
اینو گفت و رفت بیرون
آهی کشیدم و حاضر شدم برای دانشگاه .
_ اه اه اه اینقد از این مرتیکه بدم میاد...ترم پیش منو با ۹/۵ انداخت...حیف درسش مهمه و گرنه این ترم عمرا باهاش کلاس برمیداشتم
_ چقد غر میزنی سمیرا
_ آخه یکی نیست بهش بگه با ۵۰ سال سن تورو چه به استاد دانشگاهی
همینطور داشتم به حرفای سمیرا گوش میدادم که تنه ای به شونم ، تعادلمو حفظ نکرده بودم پخش زمین میشدم
_آقا حواست ک...
با دیدنش ادامه جملم یادم رفت
_ گیسیا خودتی؟
_ دانیار..تو اینجا چیکار میکنی
_خودت اینجا چیکار میکنی دختر
_ خب من دانشجوعم دیگه ..نکنه تو استادی؟؟
خندید:
_ نه بابا...سیستم پروژکتور و کامپیوتر چند تا از کلاس ها ویروسی شده رئیس انجمن دانشگاه هم یکی از دوستامه گفت بیام ببینم مشکلشون چیه
پرسیدم:
_ مگه شغلت چیه
_ شرکت نمایندگی سخت افزار دارم
خواستم چیزی بگم ک سمیرا سرفه ی الکی کرد
_ اوه راستی معرفیتون نکردم...سمیرا دوست عزیزم و دانیار جان هم پصر بی بیه ک قبلا راجبش بهت گفته بودم
سمیرا گفت:
_ پصر بیبی؟
پتو رو دور خودم پیچیدم و لباس هامو از رو زمین برداشتم و پوشیدم
نیم نگاهی بهم انداخت و گفت:
_ تو دانشگاه نمیخوام کسی راجب نسبت ما بدونه
_ چرا؟
_ اونش ب خودم مربوطه
کنارش وایسادم
_منم زنتم پس همه چیز تو به من مربوط میشه
برگشت و جدی نگاهم کرد
_بار آخرت باشه تو کارای من دخالت میکنی
اینو گفت و رفت بیرون
آهی کشیدم و حاضر شدم برای دانشگاه .
_ اه اه اه اینقد از این مرتیکه بدم میاد...ترم پیش منو با ۹/۵ انداخت...حیف درسش مهمه و گرنه این ترم عمرا باهاش کلاس برمیداشتم
_ چقد غر میزنی سمیرا
_ آخه یکی نیست بهش بگه با ۵۰ سال سن تورو چه به استاد دانشگاهی
همینطور داشتم به حرفای سمیرا گوش میدادم که تنه ای به شونم ، تعادلمو حفظ نکرده بودم پخش زمین میشدم
_آقا حواست ک...
با دیدنش ادامه جملم یادم رفت
_ گیسیا خودتی؟
_ دانیار..تو اینجا چیکار میکنی
_خودت اینجا چیکار میکنی دختر
_ خب من دانشجوعم دیگه ..نکنه تو استادی؟؟
خندید:
_ نه بابا...سیستم پروژکتور و کامپیوتر چند تا از کلاس ها ویروسی شده رئیس انجمن دانشگاه هم یکی از دوستامه گفت بیام ببینم مشکلشون چیه
پرسیدم:
_ مگه شغلت چیه
_ شرکت نمایندگی سخت افزار دارم
خواستم چیزی بگم ک سمیرا سرفه ی الکی کرد
_ اوه راستی معرفیتون نکردم...سمیرا دوست عزیزم و دانیار جان هم پصر بی بیه ک قبلا راجبش بهت گفته بودم
سمیرا گفت:
_ پصر بیبی؟
۱۲.۷k
۱۰ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.