‹☆When he was your friend's brother2☆›
‹☆When he was your friend's brother2☆›
‹☆part_²☆›
جیا رو رسوندم و بهش گفتم دعوا نکنه و خودم حرکت کردم سمت شرکت
جونگکوک ویو
سلام من جونگکوک اما تغییر کردم یه نافیای خفن و قدرتمند تر شدم بعد از رفتن ات بهم ریختم و خانوادمون فهمیدن و جمله آخر نامه ات که گفته بود مادر خوبی رای بچت میشم بیشتر منو عذاب میدادیعنی من یه بچه دارم که پیش خودم نیست و نمیتونم ببینمش ولی من هردو اونهارو بدست میارم پیداشون میکنم
بازم مثل همیشه تهیونگ رفته بود جایی تپی این چندسار خیلی مشکوک یود ولی مهم نیست رفتم و لباس پوشیدم که حرکت کنم سمت محل قرارم با یکی (پسر)آماده شدم و حرکت کردم
ات ویو
به منشیه شخصیم که دختر بود اسمش هم بورام بود گفتم برام یه قهوه بیاره وقتی قهوه رو آورد گفتم که
ات: بورام..... اون شرکتی که خواستیم باهاش قرارا داد ببندیم چی شد
بورام: خب.... گفتن که اگر بخواید یه قرار ملاقات بزارید تا صحبت کنید
ات: خب بگو اگه میتونن ساعت 6 بعدا ز ظهر توی کافه پیش شرکت میبینمشون
بورام: چشم
بورام رفت منم به کارام رسیدم
ساعت 5 بعد از ظهر
دیگه باید میرفتم دنبال جیا بلند شدم کیفم و با گوشیم برداشتم و رفتم سوار آسانسور شدم و رفتم پایین سوار ماشین شدم حرکت کردم سمت مدرسه جیا از ااینجا تا مدرسه اونا حدود 20 دقیقه راه بود ولی من تند میروندم چون عجله داشتم بخاطر همین تو 10 دقیقه رسیدم مدرسه شون تازه تعطیل شده بود و من منتظرش موندم و اومدم رفتم سمتش و خم شدم تا هم اندازه جیا بشم
ات: خب بریم
جیا: آره بریم
رفتیم و با جیا سوار ماشین شدیم من شروع کردم رانندگی
ات: خب جیا
جیا: بله
ات: من باید برم جایی پس تورو میبرم خونه زود میام
جیا: من میترسم
ات: نترس بزو با عروسک هات بازی کن تا من بیام
جیا: چشم
ات: آفرین
بخشید کمه
درس دارم
‹☆part_²☆›
جیا رو رسوندم و بهش گفتم دعوا نکنه و خودم حرکت کردم سمت شرکت
جونگکوک ویو
سلام من جونگکوک اما تغییر کردم یه نافیای خفن و قدرتمند تر شدم بعد از رفتن ات بهم ریختم و خانوادمون فهمیدن و جمله آخر نامه ات که گفته بود مادر خوبی رای بچت میشم بیشتر منو عذاب میدادیعنی من یه بچه دارم که پیش خودم نیست و نمیتونم ببینمش ولی من هردو اونهارو بدست میارم پیداشون میکنم
بازم مثل همیشه تهیونگ رفته بود جایی تپی این چندسار خیلی مشکوک یود ولی مهم نیست رفتم و لباس پوشیدم که حرکت کنم سمت محل قرارم با یکی (پسر)آماده شدم و حرکت کردم
ات ویو
به منشیه شخصیم که دختر بود اسمش هم بورام بود گفتم برام یه قهوه بیاره وقتی قهوه رو آورد گفتم که
ات: بورام..... اون شرکتی که خواستیم باهاش قرارا داد ببندیم چی شد
بورام: خب.... گفتن که اگر بخواید یه قرار ملاقات بزارید تا صحبت کنید
ات: خب بگو اگه میتونن ساعت 6 بعدا ز ظهر توی کافه پیش شرکت میبینمشون
بورام: چشم
بورام رفت منم به کارام رسیدم
ساعت 5 بعد از ظهر
دیگه باید میرفتم دنبال جیا بلند شدم کیفم و با گوشیم برداشتم و رفتم سوار آسانسور شدم و رفتم پایین سوار ماشین شدم حرکت کردم سمت مدرسه جیا از ااینجا تا مدرسه اونا حدود 20 دقیقه راه بود ولی من تند میروندم چون عجله داشتم بخاطر همین تو 10 دقیقه رسیدم مدرسه شون تازه تعطیل شده بود و من منتظرش موندم و اومدم رفتم سمتش و خم شدم تا هم اندازه جیا بشم
ات: خب بریم
جیا: آره بریم
رفتیم و با جیا سوار ماشین شدیم من شروع کردم رانندگی
ات: خب جیا
جیا: بله
ات: من باید برم جایی پس تورو میبرم خونه زود میام
جیا: من میترسم
ات: نترس بزو با عروسک هات بازی کن تا من بیام
جیا: چشم
ات: آفرین
بخشید کمه
درس دارم
۱۷.۹k
۲۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.