عشق دردناک پا ت77
عصبی ترگفت
جونگکوک:ا.تتتت رو اعصاب من راه نرو
لبخندی خبیث زدم گفتم
ا.ت:باشه پس برام عروسی بگیر تا رو اعصابت نرم
اخم هاش از بین رفت لبخندی زد
جونگکوک: واقعا...!
سری تکان دادم
ا.ت:اگه نمیخوای خب من.....
نزاشت حرفم تموم بشه و با ل.ب هاش ل.بم رو به دندون کشید رو محکم م.کید و با لبخند ازم جدا شد
جونگکوک:مگه دیونم که نخوام غلط کنم نخوام اصلا همین هفته برات یه عروسی زیبا میگیرم
بلند خندیدم
ا.ت: جونگکوک...تو بیمارستانیماااا
اونم خندید
جونگکوک:خب که چی
و بعد دست کرد تو جیبش و یه جعبه کوچیک مربعی بیرون اورد و بازش کرد یا دیدن حلقه داخلش دستم رو دهنم گذاشتم که جیغ نزنم نا یا ور زمزمه کردم
ا.ت: جونگکوک
با لبخند خیرم بود
جونگکوک:راستش امروز میخواستم یهت درخواست ازدواج بدم اما خب میدونی که چی شد اما اشکال نداره ....
بعد لبخند بزرگتری زد
جونگکوک:بامن ازدواج میکنی
هنوز متعجب بودم اشکام ریخت چیزی که کل عمرم ارزو داشتم الان اتفاق افتاد اونم کسی که عاشقشم تازه پدر یچمم هست خدای من.....یه نشانه مثبت سری تکان دادم دستم جلو بردم له زود حلقه زو دستم کرد و رو دستم زو بو*سید و بعد نزدیک شد و ل.باش رو روی ل.بام گذاشت و اینطوری بو*سه شیرین شروع کرد یعد چند دقیقه با نفس نفس ازهم جدا شدیم خوشحال به حلقه نگاه کردم
ا.ت:خدای من ..فکر کنم عجیب ترین درخواست ازدواج سال به ما میرسه
جونگکوک بلند خندید
جونگکوک:خب اینطوری بهتره اون وقت دیگه مجبور نیستیم در اینده برای بچه هامون یه داستان کلیشه ای تعریف کنیم به جاش داستان عجیب و متفاوت مون رو براشون تعریف میکنیم
بلندخندیدم که یه چیز دیگه یادم اومد
ا.ت:راستی تهیونگ کجاست؟!
اخم هاش تو هم رفت
جونگکوک:ا.ت الان وقتش نیست..تازه نمیدونم کجا رفته
ا.ت:چرا وقتشه ...پس بهتره پیداش کنی چون این وصیت خواهرم بود که حواسم یهشون باشه
عصبی فقط نگاهم میکرد ادامه دادم
ا.ت:جونگکوک ما باید با تهیونگ و ووسوک اشتی کنیم و ازشون معذرت بخوایم
جونگکوک:چرا اون وقت
لبخندی زدم و دستش رو گرفتم
ا.ت: جونگکوک تو باید ووسوک خواهر زادم رو ببینی اون زیادی کیوته
جونگکوک:حالا بعداً یه فکرس در موردش میکنم
عصبی داد زدم
ا.ت: جونگکوکککککک
متعجب نگاهم کرد
جونگکوک:چرا داد میزنی
ا.ت:خب من بخشیدم و فراموش کردم توم باید یاهام راه بیایی و فراموش کنی
بعد یکم فکر گفت
جونگکوک:باشه
لبخندی ذوقی زدم اروم گفتم
ا.ت:دوست دارم
لبخندی محبت آمیز زد
جونگکوک:ولی من عاشقتم......
جونگکوک:ا.تتتت رو اعصاب من راه نرو
لبخندی خبیث زدم گفتم
ا.ت:باشه پس برام عروسی بگیر تا رو اعصابت نرم
اخم هاش از بین رفت لبخندی زد
جونگکوک: واقعا...!
سری تکان دادم
ا.ت:اگه نمیخوای خب من.....
نزاشت حرفم تموم بشه و با ل.ب هاش ل.بم رو به دندون کشید رو محکم م.کید و با لبخند ازم جدا شد
جونگکوک:مگه دیونم که نخوام غلط کنم نخوام اصلا همین هفته برات یه عروسی زیبا میگیرم
بلند خندیدم
ا.ت: جونگکوک...تو بیمارستانیماااا
اونم خندید
جونگکوک:خب که چی
و بعد دست کرد تو جیبش و یه جعبه کوچیک مربعی بیرون اورد و بازش کرد یا دیدن حلقه داخلش دستم رو دهنم گذاشتم که جیغ نزنم نا یا ور زمزمه کردم
ا.ت: جونگکوک
با لبخند خیرم بود
جونگکوک:راستش امروز میخواستم یهت درخواست ازدواج بدم اما خب میدونی که چی شد اما اشکال نداره ....
بعد لبخند بزرگتری زد
جونگکوک:بامن ازدواج میکنی
هنوز متعجب بودم اشکام ریخت چیزی که کل عمرم ارزو داشتم الان اتفاق افتاد اونم کسی که عاشقشم تازه پدر یچمم هست خدای من.....یه نشانه مثبت سری تکان دادم دستم جلو بردم له زود حلقه زو دستم کرد و رو دستم زو بو*سید و بعد نزدیک شد و ل.باش رو روی ل.بام گذاشت و اینطوری بو*سه شیرین شروع کرد یعد چند دقیقه با نفس نفس ازهم جدا شدیم خوشحال به حلقه نگاه کردم
ا.ت:خدای من ..فکر کنم عجیب ترین درخواست ازدواج سال به ما میرسه
جونگکوک بلند خندید
جونگکوک:خب اینطوری بهتره اون وقت دیگه مجبور نیستیم در اینده برای بچه هامون یه داستان کلیشه ای تعریف کنیم به جاش داستان عجیب و متفاوت مون رو براشون تعریف میکنیم
بلندخندیدم که یه چیز دیگه یادم اومد
ا.ت:راستی تهیونگ کجاست؟!
اخم هاش تو هم رفت
جونگکوک:ا.ت الان وقتش نیست..تازه نمیدونم کجا رفته
ا.ت:چرا وقتشه ...پس بهتره پیداش کنی چون این وصیت خواهرم بود که حواسم یهشون باشه
عصبی فقط نگاهم میکرد ادامه دادم
ا.ت:جونگکوک ما باید با تهیونگ و ووسوک اشتی کنیم و ازشون معذرت بخوایم
جونگکوک:چرا اون وقت
لبخندی زدم و دستش رو گرفتم
ا.ت: جونگکوک تو باید ووسوک خواهر زادم رو ببینی اون زیادی کیوته
جونگکوک:حالا بعداً یه فکرس در موردش میکنم
عصبی داد زدم
ا.ت: جونگکوکککککک
متعجب نگاهم کرد
جونگکوک:چرا داد میزنی
ا.ت:خب من بخشیدم و فراموش کردم توم باید یاهام راه بیایی و فراموش کنی
بعد یکم فکر گفت
جونگکوک:باشه
لبخندی ذوقی زدم اروم گفتم
ا.ت:دوست دارم
لبخندی محبت آمیز زد
جونگکوک:ولی من عاشقتم......
۲۱.۷k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.