خیالت تخـت...
خیالت تخـت...
یک روز ، دقیقا نمیدانم کِی..
اما شاید روزی حوالی تـمام شدن دنیـا،
آنجا ک مطمئن شوم
بعد از من کسی نخواهد داشت تـــورا..
برایت حرف خواهم زد...!
از دلتنگی ای ک هیچوقت عــادت نبود...
از دوست داشتنی ک بند نیامد...
از احساسی ک حَـبــــس شد پشت نگاهم..
و چشمهایت...
ک هیچوقت گذرشان نخورد ب دیدگانم...
از پشتم ک خمیده شد زیر بار این همه تنـهایی..
از دستانـم ک لرزیدند پشت نوشتن حرفهایم..
از اشکهایم ک چ گـرم بودند وقت سرد نبودنت...
از نگرانی ام پشت دیـر کردن هایت،
و بـدتر از آن نبودن هایت...
از حال بعد از رفـــتنـت...
از آن آدم ضعـیفی ک ساخت از من،غرورت...
یک روز قبل از دیر شدن،
فبل از انتها،قبل از دست رفتنم..
✗حرفــــــها دارم بـرایـــت...✗
یک روز ، دقیقا نمیدانم کِی..
اما شاید روزی حوالی تـمام شدن دنیـا،
آنجا ک مطمئن شوم
بعد از من کسی نخواهد داشت تـــورا..
برایت حرف خواهم زد...!
از دلتنگی ای ک هیچوقت عــادت نبود...
از دوست داشتنی ک بند نیامد...
از احساسی ک حَـبــــس شد پشت نگاهم..
و چشمهایت...
ک هیچوقت گذرشان نخورد ب دیدگانم...
از پشتم ک خمیده شد زیر بار این همه تنـهایی..
از دستانـم ک لرزیدند پشت نوشتن حرفهایم..
از اشکهایم ک چ گـرم بودند وقت سرد نبودنت...
از نگرانی ام پشت دیـر کردن هایت،
و بـدتر از آن نبودن هایت...
از حال بعد از رفـــتنـت...
از آن آدم ضعـیفی ک ساخت از من،غرورت...
یک روز قبل از دیر شدن،
فبل از انتها،قبل از دست رفتنم..
✗حرفــــــها دارم بـرایـــت...✗
۹۲۰
۱۳ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.