[★^ᴊᴋ^★]
[★^ᴊᴋ^★]
#تکپارتی_عاشقانه
نگاهی بهش انداخت و لب زد
کوک :قبولم میکنی پرنسس ؟
دستی بر روی گونه هاش که سرخ شده بود انداخت
قهقهه ای زد که باعث شد نگاه آروکآ بهش بیوفته
با لکنت لب زد
آروکآ : به..به چی میخندی ؟
نزدیکش شد و روش خیمه زد
با لبخند بهش نزدیک شد و بو*سه ای آروم رو لبش کاشت!
از تعجب دستش رو روی لبش گذاشت و به پسری که روبه روش بود خیره شد
از کیوت بودن پرنسسش خوشش اومده بود
دوباره نزدیکش شد و بو*سه ای کاشت رو لبش
کوک :عاشقتم! قبول میکنی تا ابد پرنسسم باشی ؟
سرش رو تکون داد
آروکآ : البته!
با لبخند لب زد
کوک : پرنسس من!
نزدیکش شد و بو*سه ای رو شروع کرد
زنگ در به صدا در اومد!
با استرس پسر رو حل داد و افتاد پایین
روبهروی آینه ایستاد و خودش رو چک کرد
در رو باز کرد که با پدر و مادرش مواجه شد!
با استرس لب
آروکآ :ب..بابا؟ ما..مامان؟
به داخل اومدن که با پسری که رو مبل نشسته بود مواجه شدن
جئون از روی مبل بلندشد و به سمت پدر و مادر آروکآ اومد
برای احترام خودش رو به پایین هم کرد و سلامی داد
همگی روی مبل نشسته بودن
بجز آروکآ که داشت تو آشپزخونه قهوه سرو میکرد
مادر آروکآ لب زد
_پسرم! برو پیش آروکآ،تنهاش نذار
چشمی زیر لب گفت و به سمت آشپزخونه رفت
نگاهش به آروکآ افتاد که پشتش بهش بود
نزدیکش رفت و با دستاش کمرش رو تو دستاش گرفت
باعث شد آروکآ به لرزش بیوفته!
کوک : پرنسسم!..
به سمت پسر برگشت و لب زد
آروکآ : چیشده فرشته ی من؟
از این رفتار آروکآ خندش گرفته بود،و از یک طرف دلش براش ذوب شده بود!
با لبخند جواب داد
کوک : فداتشم من!..
با صدایی که از بیرون آشپزخونه اومد هردوتا از تعجب به بیرون رفتن!....
قشنگ بود؟💋🫶🏻
انتظار حمایت های بیشتری رو دارمااا🥲🫴🏻
#تکپارتی_عاشقانه
نگاهی بهش انداخت و لب زد
کوک :قبولم میکنی پرنسس ؟
دستی بر روی گونه هاش که سرخ شده بود انداخت
قهقهه ای زد که باعث شد نگاه آروکآ بهش بیوفته
با لکنت لب زد
آروکآ : به..به چی میخندی ؟
نزدیکش شد و روش خیمه زد
با لبخند بهش نزدیک شد و بو*سه ای آروم رو لبش کاشت!
از تعجب دستش رو روی لبش گذاشت و به پسری که روبه روش بود خیره شد
از کیوت بودن پرنسسش خوشش اومده بود
دوباره نزدیکش شد و بو*سه ای کاشت رو لبش
کوک :عاشقتم! قبول میکنی تا ابد پرنسسم باشی ؟
سرش رو تکون داد
آروکآ : البته!
با لبخند لب زد
کوک : پرنسس من!
نزدیکش شد و بو*سه ای رو شروع کرد
زنگ در به صدا در اومد!
با استرس پسر رو حل داد و افتاد پایین
روبهروی آینه ایستاد و خودش رو چک کرد
در رو باز کرد که با پدر و مادرش مواجه شد!
با استرس لب
آروکآ :ب..بابا؟ ما..مامان؟
به داخل اومدن که با پسری که رو مبل نشسته بود مواجه شدن
جئون از روی مبل بلندشد و به سمت پدر و مادر آروکآ اومد
برای احترام خودش رو به پایین هم کرد و سلامی داد
همگی روی مبل نشسته بودن
بجز آروکآ که داشت تو آشپزخونه قهوه سرو میکرد
مادر آروکآ لب زد
_پسرم! برو پیش آروکآ،تنهاش نذار
چشمی زیر لب گفت و به سمت آشپزخونه رفت
نگاهش به آروکآ افتاد که پشتش بهش بود
نزدیکش رفت و با دستاش کمرش رو تو دستاش گرفت
باعث شد آروکآ به لرزش بیوفته!
کوک : پرنسسم!..
به سمت پسر برگشت و لب زد
آروکآ : چیشده فرشته ی من؟
از این رفتار آروکآ خندش گرفته بود،و از یک طرف دلش براش ذوب شده بود!
با لبخند جواب داد
کوک : فداتشم من!..
با صدایی که از بیرون آشپزخونه اومد هردوتا از تعجب به بیرون رفتن!....
قشنگ بود؟💋🫶🏻
انتظار حمایت های بیشتری رو دارمااا🥲🫴🏻
۱۹.۳k
۱۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.