《زندگی جدید با تو》p30
: با کی داشتی اینجوری حرف میزدی ها
¥: اوپا اونا دارن چرتوپرت میگن....بهشون بگو منو دوست داری(گریه الکی)
_:میدونی الان از بابت یه چیزی خوشحالم
¥:چی؟
_:اینکه دیگه میتونید از این خونه گمشید بیرون(آخرش با داد)
¥: نه....اوپا....لطفا
_: تا فردا بهتون وقت میدم که وسایلتون رو جمع کنید
(میره و دست ا/ت رو میگیره و به سمت اتاق بالا میره.....در و میبنده و قفل میکنه)
_:مگه بهت نگفتم با او بحث نکن هاااا(داد)
+:(بغض زیاد) ب..ببخشید
_:اگر پدرم نمیرسی میدونی میتونست باهات چیکار کنه(داد)
+:(قطره اشکی آروم روی هردو گونش میوفته).........
( تهیونگ دست راستش رو میاره و با شستش اشک ا/ت رو پاک میکنه.....ا/ت هم خیلی از این کار اون تعجب میکنه)
_:گریه نکن.......گریه کردنت منو دیوونه میکنه
_:ا/ت...یه چند وقتی هست که میخوام یه چیزی بهت بگم....من....من دوست دارم
(ا/ت از اعتراف اون تعجب کرده بود بهطوری که چشم هاش اندازه یک کاسه گشاد شده بودن)
_:اینجوری نگام نکن
_: تو هم منو دوست داری؟
+:نمیدونم
_:یعنی چی که نمیدونم(حالت اون کمی جدی میشه)
اینم پارت جدید💜✨️
بچها ببخشید اگر این پارت انقدر بد شد🫶🏻
¥: اوپا اونا دارن چرتوپرت میگن....بهشون بگو منو دوست داری(گریه الکی)
_:میدونی الان از بابت یه چیزی خوشحالم
¥:چی؟
_:اینکه دیگه میتونید از این خونه گمشید بیرون(آخرش با داد)
¥: نه....اوپا....لطفا
_: تا فردا بهتون وقت میدم که وسایلتون رو جمع کنید
(میره و دست ا/ت رو میگیره و به سمت اتاق بالا میره.....در و میبنده و قفل میکنه)
_:مگه بهت نگفتم با او بحث نکن هاااا(داد)
+:(بغض زیاد) ب..ببخشید
_:اگر پدرم نمیرسی میدونی میتونست باهات چیکار کنه(داد)
+:(قطره اشکی آروم روی هردو گونش میوفته).........
( تهیونگ دست راستش رو میاره و با شستش اشک ا/ت رو پاک میکنه.....ا/ت هم خیلی از این کار اون تعجب میکنه)
_:گریه نکن.......گریه کردنت منو دیوونه میکنه
_:ا/ت...یه چند وقتی هست که میخوام یه چیزی بهت بگم....من....من دوست دارم
(ا/ت از اعتراف اون تعجب کرده بود بهطوری که چشم هاش اندازه یک کاسه گشاد شده بودن)
_:اینجوری نگام نکن
_: تو هم منو دوست داری؟
+:نمیدونم
_:یعنی چی که نمیدونم(حالت اون کمی جدی میشه)
اینم پارت جدید💜✨️
بچها ببخشید اگر این پارت انقدر بد شد🫶🏻
۵.۳k
۰۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.