𝐏𝐚𝐫𝐭=𝐥𝐚𝐬𝐭
𝓦𝓱𝓮𝓷 𝔂𝓸𝓾 𝓼𝓽𝓸𝓵𝓮...
صبح
ا.ت
بیدار شدم..دردی از پایین احساس کردم..یادم اومد ک پلاگ تومه..دیدم جین پیشم خوابیده و منو از پشت بغل کرده..داشتم بلند میشدم که..جین دستمو گرفت و کشید تو بغلش..
جین:صب بخیر بیب..
ا.ت تو ذهنش:هاننننن این چرا اینقد مهربون شدههههه؟؟الان ب من گف بیببببب؟؟؟وادفازززززز..چش شدهههه این همون جین دیشبه؟؟؟
جین:ا.ت..ا.ت..ا.تتتت😐
ا.ت:ب..بله
جین:کجایی😑به چی فکر میکردی؟؟
ا.ت:ه..هیچی
جین:گفتم ب چی فک میکردی!؟
ا.ت:هوفف..تو منو همش تنبیه میکردی..مخصوصا دیشب..
جین:ببخشید بخاطر تنبیه هام..
ا.ت:الان تو همون جینی؟؟
جین:اوهوم
ا.ت:الان تو از من عذرخواهی کردی؟؟
جین:,ارههه..ولی خودنم بی تقصیر نبودیااا://
ا.ت:چرا یهویی اینقد مهربون شدی؟؟
جین:خب راستش..من خیلی وقته که عاشقت شدم و بخاطر همین دزدیمت..به خاطر کارایی هم که باهات کردم ببخشید..خیلی پشیمونم..ولی من واقعا عاشقتم ا.ت..دیشب که پسرا بهت نگاه میکردن خیلی خرصم گرفده بود..خب حالا لینارو
ولش..منو میبخشی🥺؟؟
ا.ت:تو دلش* تو چشماش میتونستم ببینم که چقدر پشیمونه..و با همون چشمای مظلومش ازم داشت عذر خواهی میکرد..منم دلم نمیومد نبخشمش..
ا.ت:اره...
جین ا.تو بوسید..
اخر هم پلاگو در اورد:/
و پس فرداش هم عروسی کردن و شب عروسی شب طولانی و هاتی داشتن و ا.ت حامله شد و صاحب دوتا دختر و ی پسر شدن..تامامممممم
برید خونه هاتون:/
صبح
ا.ت
بیدار شدم..دردی از پایین احساس کردم..یادم اومد ک پلاگ تومه..دیدم جین پیشم خوابیده و منو از پشت بغل کرده..داشتم بلند میشدم که..جین دستمو گرفت و کشید تو بغلش..
جین:صب بخیر بیب..
ا.ت تو ذهنش:هاننننن این چرا اینقد مهربون شدههههه؟؟الان ب من گف بیببببب؟؟؟وادفازززززز..چش شدهههه این همون جین دیشبه؟؟؟
جین:ا.ت..ا.ت..ا.تتتت😐
ا.ت:ب..بله
جین:کجایی😑به چی فکر میکردی؟؟
ا.ت:ه..هیچی
جین:گفتم ب چی فک میکردی!؟
ا.ت:هوفف..تو منو همش تنبیه میکردی..مخصوصا دیشب..
جین:ببخشید بخاطر تنبیه هام..
ا.ت:الان تو همون جینی؟؟
جین:اوهوم
ا.ت:الان تو از من عذرخواهی کردی؟؟
جین:,ارههه..ولی خودنم بی تقصیر نبودیااا://
ا.ت:چرا یهویی اینقد مهربون شدی؟؟
جین:خب راستش..من خیلی وقته که عاشقت شدم و بخاطر همین دزدیمت..به خاطر کارایی هم که باهات کردم ببخشید..خیلی پشیمونم..ولی من واقعا عاشقتم ا.ت..دیشب که پسرا بهت نگاه میکردن خیلی خرصم گرفده بود..خب حالا لینارو
ولش..منو میبخشی🥺؟؟
ا.ت:تو دلش* تو چشماش میتونستم ببینم که چقدر پشیمونه..و با همون چشمای مظلومش ازم داشت عذر خواهی میکرد..منم دلم نمیومد نبخشمش..
ا.ت:اره...
جین ا.تو بوسید..
اخر هم پلاگو در اورد:/
و پس فرداش هم عروسی کردن و شب عروسی شب طولانی و هاتی داشتن و ا.ت حامله شد و صاحب دوتا دختر و ی پسر شدن..تامامممممم
برید خونه هاتون:/
۸۳.۰k
۰۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.