پارت۳۲
#پارت۳۲
رفتیم واسه استقبال مهمونا با همه سلام و اخوالپرسی کردم و در اخر امیر دسته گل رو بهم داد توی گوشم گفت:خوشگل شدی
منم اروم گفتم:توام همینطور
رفتیم نشستیم سرجامون بعداز بحث های اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی پدر امیر گفت:بهتره این دوتا برن باهم حرف بزنن سنگ هاشونو باز کنن بین هم
بابام:دخترم امیر رو به اتاقت راهنمایی کن
من:چشم
رفتیم بالا در اتاق رو باز کردم و گفتم بیا تو امیر خان
امیر بایه لبخند وارد شد وروی میز کامپوتر نشست و گفت:باید یه موضوعی رو بهت بگم ، حدود دوسال پیش من توی دانشگاه با نیلوفر اشناشدم به مرور زمان بهش علاقه پیدا کردم تااینکه باهم نامزد شدیم بقیش رو خودت میدونی ولی اگه یه وقت یه اتفاقی افتاد خواستم بفهمی کی من دیگه بهش علاقه ندارم و ازش متفرم تاحالا هیچ دختری رو ندیده بودم که بایه نفر رابطه جنسی برقرار کنه و بعد بیاد به کس دیگه ای پیشنهاد ازدواج بده
من:توهم اونو خیلی دوس داشتی؟؟
امیر:ای حسود کوچولو ، نخیر اون مال یه زمانی بود اسمش رو عشق نمیزارم ، من عشق واقعی رو باتو تجربه کردم خانومم
من:میگم امیر بچه رو دوست داری؟؟
امیر:معلومه که دوست دارم مخصوصا اگه دختر باشه
من:اتفاقا من دوس دارم پسر باشه
امیر:خب هرکی یه نظری داره
از اتاق رفتیم بیرون مامان امیرگفت: خب دخترم دهنمونو شیرین کنیم؟؟؟
سرم رو انداختم پایین
امیر گفت:مامان الینا خجالتی هس ولی اره جوابش مثبته
دلم میخواست امیر رو خفش کنم
مامان امیر:پس مبارکه
مریم بلند شد شیرینی رو پخش کرد که بابام گفت:عاقد میاد که ببنتون صیغه ی محرمیت بخونه تازمانی که ازدواج کنین
بابای امیر :درسته من الان زنگ میزنم
ساعت ۹شب بود نیم ساعت بعد عاقد اومد و خطبه رو جاری کرد ، الان من و امیر محرم بودیم
بابای امیر:خب صیغه هم خونده شد مادیگه رفع زحمت کنیم
امیر:بابا نمیشه بیشتر بمونیم
باااین حرفش همه زدن زیر خنده
مریم:امیر جان وقت زیاده داداش
موقع خداحافظی امیر گفت:الینا فردا میام دنبالت بریم ازمایش خون بدیم باشع؟؟؟؟
من:باشه حتما
از مریم و پدر و مادرش خادافظی کردم
رفتم تو اتاقم لباسم رو عوص کردم مسواک زدم و رفتم تو رخت خواب
باصدای مامانم که داشت میگفت:بلند شو دختر جون ، میخوای شوهر کنی هنوزم مثل خرس قطبی میخوابی؟؟
من:جون هرکی میخوای بزار بخوابم
مامان:بلند شو امیر پایین نشیته منتظرته
من:امیر اومده اینجا
مامان:یک ساعتی میشه اومده ولی چون جنابعالی خواب بودی گفتم بیاد تو خونه تا خرس قطبی بیدار شه
مثل فنر از جام بلند شدم لباسام رو پوشیدم ضدافتاب زدم یه رژ کمرنگ هم زدم و رفتم پایین
من:سلااام
امیر:سلام خانوم ، ساعت خواب؟؟
من:وای ببخشید خواب موندم
امیر:اشکال نداره
از مامان خداخافظی کردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم، امیر به سمت ازمایشگاه حرکت کرد ، توی راه به امیر گفتم:من یک ماهه دانشگاه نرفتم میترسم این ترم حذف بشم
امیر:فردا هم کلاس داری ، خودم با رییس دانشگاه صحبت میکنم باید چهارتا امتحان بدی تا درس هایی که عقب افتادی رو بتونی یاد بگیری و پاس کنی منم توی درس ها بهت کمک میکنم
من:باشه . .مـــــــرسی
امیر:قابل خانومم رو ندره ولی من یه چیز دیگه میخوام
من:چی میخوای
امیر اشاره کرد به لپش یعنی بوس میخواد ، چون بهم محرم بودیم رفتم حلو تر اویه بوس رو لپش زدم مه اونم بوسم کرد
دستمو گرفت و بوسش کرد و گذاشت رو دنده
رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم
ادامه دارد .....
رفتیم واسه استقبال مهمونا با همه سلام و اخوالپرسی کردم و در اخر امیر دسته گل رو بهم داد توی گوشم گفت:خوشگل شدی
منم اروم گفتم:توام همینطور
رفتیم نشستیم سرجامون بعداز بحث های اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی پدر امیر گفت:بهتره این دوتا برن باهم حرف بزنن سنگ هاشونو باز کنن بین هم
بابام:دخترم امیر رو به اتاقت راهنمایی کن
من:چشم
رفتیم بالا در اتاق رو باز کردم و گفتم بیا تو امیر خان
امیر بایه لبخند وارد شد وروی میز کامپوتر نشست و گفت:باید یه موضوعی رو بهت بگم ، حدود دوسال پیش من توی دانشگاه با نیلوفر اشناشدم به مرور زمان بهش علاقه پیدا کردم تااینکه باهم نامزد شدیم بقیش رو خودت میدونی ولی اگه یه وقت یه اتفاقی افتاد خواستم بفهمی کی من دیگه بهش علاقه ندارم و ازش متفرم تاحالا هیچ دختری رو ندیده بودم که بایه نفر رابطه جنسی برقرار کنه و بعد بیاد به کس دیگه ای پیشنهاد ازدواج بده
من:توهم اونو خیلی دوس داشتی؟؟
امیر:ای حسود کوچولو ، نخیر اون مال یه زمانی بود اسمش رو عشق نمیزارم ، من عشق واقعی رو باتو تجربه کردم خانومم
من:میگم امیر بچه رو دوست داری؟؟
امیر:معلومه که دوست دارم مخصوصا اگه دختر باشه
من:اتفاقا من دوس دارم پسر باشه
امیر:خب هرکی یه نظری داره
از اتاق رفتیم بیرون مامان امیرگفت: خب دخترم دهنمونو شیرین کنیم؟؟؟
سرم رو انداختم پایین
امیر گفت:مامان الینا خجالتی هس ولی اره جوابش مثبته
دلم میخواست امیر رو خفش کنم
مامان امیر:پس مبارکه
مریم بلند شد شیرینی رو پخش کرد که بابام گفت:عاقد میاد که ببنتون صیغه ی محرمیت بخونه تازمانی که ازدواج کنین
بابای امیر :درسته من الان زنگ میزنم
ساعت ۹شب بود نیم ساعت بعد عاقد اومد و خطبه رو جاری کرد ، الان من و امیر محرم بودیم
بابای امیر:خب صیغه هم خونده شد مادیگه رفع زحمت کنیم
امیر:بابا نمیشه بیشتر بمونیم
باااین حرفش همه زدن زیر خنده
مریم:امیر جان وقت زیاده داداش
موقع خداحافظی امیر گفت:الینا فردا میام دنبالت بریم ازمایش خون بدیم باشع؟؟؟؟
من:باشه حتما
از مریم و پدر و مادرش خادافظی کردم
رفتم تو اتاقم لباسم رو عوص کردم مسواک زدم و رفتم تو رخت خواب
باصدای مامانم که داشت میگفت:بلند شو دختر جون ، میخوای شوهر کنی هنوزم مثل خرس قطبی میخوابی؟؟
من:جون هرکی میخوای بزار بخوابم
مامان:بلند شو امیر پایین نشیته منتظرته
من:امیر اومده اینجا
مامان:یک ساعتی میشه اومده ولی چون جنابعالی خواب بودی گفتم بیاد تو خونه تا خرس قطبی بیدار شه
مثل فنر از جام بلند شدم لباسام رو پوشیدم ضدافتاب زدم یه رژ کمرنگ هم زدم و رفتم پایین
من:سلااام
امیر:سلام خانوم ، ساعت خواب؟؟
من:وای ببخشید خواب موندم
امیر:اشکال نداره
از مامان خداخافظی کردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم، امیر به سمت ازمایشگاه حرکت کرد ، توی راه به امیر گفتم:من یک ماهه دانشگاه نرفتم میترسم این ترم حذف بشم
امیر:فردا هم کلاس داری ، خودم با رییس دانشگاه صحبت میکنم باید چهارتا امتحان بدی تا درس هایی که عقب افتادی رو بتونی یاد بگیری و پاس کنی منم توی درس ها بهت کمک میکنم
من:باشه . .مـــــــرسی
امیر:قابل خانومم رو ندره ولی من یه چیز دیگه میخوام
من:چی میخوای
امیر اشاره کرد به لپش یعنی بوس میخواد ، چون بهم محرم بودیم رفتم حلو تر اویه بوس رو لپش زدم مه اونم بوسم کرد
دستمو گرفت و بوسش کرد و گذاشت رو دنده
رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم
ادامه دارد .....
۱۱.۵k
۲۷ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.