نوشیدن خون قرمز
𝑫𝒓𝒊𝒏𝒌𝒊𝒏𝒈 𝒓𝒆𝒅 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅
(𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 2)
(𝐏𝐚𝐫𝐭 2)
تهیونگ: حالا بگیر بخواب و استراحت کن...
ات: باشه.....
( تهیونگ از صندلی بلند شد که ات دستشو گرفت و گفت....)
ات: نرو از پیشم.....
تهیونگ: نمیرم تورو بزارم کجا برم..... ( دوباره نشست و دستای ات رو گرفت و بعد چند مین ات خوابش برد و تهیونگ اروم دست ات رو گذاشت زمین و رفت و موبایلشو برداشت و زنگ زد به جونگ کوک.....)
جونگ کوک: الووو..... سلام داداش خوبی
تهیونگ: سلام خوبم خودت چطوری.....
جونگ کوک: خوبم..... چیشده؟!....
تهیونگ: ات بهوش اومده....
جونگ کوک: واااااقعا؟!!!!! ..... حالش خوبههه؟!!!!
تهیونگ: اره خوبه فقط درد داره
جونگ کوک: الهی زودتر خوب بشه..... الان به جنی بگم بال در میاره....
تهیونگ: اره....
جونگ کوک: ولی اون قضیه رو بهش گفتی؟
تهیونگ: نه..... یکی اینکه دلم نیومد..... یکیم اینکه تازه به هوش اومده بود.....
جونگ کوک: بالاخره باید بگی..... حقشه بدونه و تصمیم بگیره....
تهیونگ: حالا دکتر گفت بعد زایمان شاید معجزه کنه.....
جونگ کوک: ایشالا.... ولی تصمیم که نگرفته هنوز.....
تهیونگ: واقعا خیلی سخته..... فکر کن یا باید دخترمو از دست بدم یا عشقمو....( بغضش گرفت)....
جونگ کوک: اون عوضیو کشتی؟!....
تهیونگ: اره بابا انتقامم رو گرفتم...
جونگ کوک: عذابش میدادی صد دفعه.....
تهیونگ: نگران نباش کارمو خوب انجام دادم.....
جونگ کوک: اوکی پس..... چیزی لازم داشتی یا اتفاقی خدای نکرده افتاد حتما بهم خبر بده...
تهیونگ: باشه داداش خدافظ
جونگ کوک: خدافظ
( موبایلو قطع کرد)
فردا ساعت 5 ظهر
جیسو: کجاست..... کجاست دخترم...
تهیونگ: سلام مادر..... ات این داخله
جیسو: سلام..... ( از کنارش رد شد و رفت اتاق همراه هوسوک).....
جیسو: اتتتتت...... دخترمممم
ات: مامان.....
( جیسو رفت و ات رو اروم بغل کرد و شروع کرد گریه کردن)
ات: مامان اروم باش من حالم خوبه.....
هوسوک: دخترم......( با گریه رفت بغلش کرد....)
تهیونگ: ( لبخند زد و گفت)..... لطفا زیاد بغلش نکنید بهش فشار وارد میشه.....
جیسو: اخ باشه مادر ببخشید..... ( اشکاشو پاک کرد و با هوسوک از ات جدا شدن و نشستن رو صندلی و تهیونگ از اتاق رفت بیرون)
جیسو: دخترم..... چرا حواست به خودت نیست؟!...... اگه خدای نکرده اتفاقی برات بیوفته ما میخوایم چیکار کنیم....؟!!.... لطفا مراقب باش..... خداروشکر نوه ام و خودت خوبی.... خدایا شکرت.....
هوسوک: من از تهیونگ دلخورم..... بهش گفته بودم مراقبت باشه..... ولی.....
ات: پدر تقصیر تهیونگ نبود..... تقصیر خودم بود که باهاش درگیر شدم.....
هوسوک: بالاخره باید کنارت میبود....
ادامه اش تو کامنتا....
(𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 2)
(𝐏𝐚𝐫𝐭 2)
تهیونگ: حالا بگیر بخواب و استراحت کن...
ات: باشه.....
( تهیونگ از صندلی بلند شد که ات دستشو گرفت و گفت....)
ات: نرو از پیشم.....
تهیونگ: نمیرم تورو بزارم کجا برم..... ( دوباره نشست و دستای ات رو گرفت و بعد چند مین ات خوابش برد و تهیونگ اروم دست ات رو گذاشت زمین و رفت و موبایلشو برداشت و زنگ زد به جونگ کوک.....)
جونگ کوک: الووو..... سلام داداش خوبی
تهیونگ: سلام خوبم خودت چطوری.....
جونگ کوک: خوبم..... چیشده؟!....
تهیونگ: ات بهوش اومده....
جونگ کوک: واااااقعا؟!!!!! ..... حالش خوبههه؟!!!!
تهیونگ: اره خوبه فقط درد داره
جونگ کوک: الهی زودتر خوب بشه..... الان به جنی بگم بال در میاره....
تهیونگ: اره....
جونگ کوک: ولی اون قضیه رو بهش گفتی؟
تهیونگ: نه..... یکی اینکه دلم نیومد..... یکیم اینکه تازه به هوش اومده بود.....
جونگ کوک: بالاخره باید بگی..... حقشه بدونه و تصمیم بگیره....
تهیونگ: حالا دکتر گفت بعد زایمان شاید معجزه کنه.....
جونگ کوک: ایشالا.... ولی تصمیم که نگرفته هنوز.....
تهیونگ: واقعا خیلی سخته..... فکر کن یا باید دخترمو از دست بدم یا عشقمو....( بغضش گرفت)....
جونگ کوک: اون عوضیو کشتی؟!....
تهیونگ: اره بابا انتقامم رو گرفتم...
جونگ کوک: عذابش میدادی صد دفعه.....
تهیونگ: نگران نباش کارمو خوب انجام دادم.....
جونگ کوک: اوکی پس..... چیزی لازم داشتی یا اتفاقی خدای نکرده افتاد حتما بهم خبر بده...
تهیونگ: باشه داداش خدافظ
جونگ کوک: خدافظ
( موبایلو قطع کرد)
فردا ساعت 5 ظهر
جیسو: کجاست..... کجاست دخترم...
تهیونگ: سلام مادر..... ات این داخله
جیسو: سلام..... ( از کنارش رد شد و رفت اتاق همراه هوسوک).....
جیسو: اتتتتت...... دخترمممم
ات: مامان.....
( جیسو رفت و ات رو اروم بغل کرد و شروع کرد گریه کردن)
ات: مامان اروم باش من حالم خوبه.....
هوسوک: دخترم......( با گریه رفت بغلش کرد....)
تهیونگ: ( لبخند زد و گفت)..... لطفا زیاد بغلش نکنید بهش فشار وارد میشه.....
جیسو: اخ باشه مادر ببخشید..... ( اشکاشو پاک کرد و با هوسوک از ات جدا شدن و نشستن رو صندلی و تهیونگ از اتاق رفت بیرون)
جیسو: دخترم..... چرا حواست به خودت نیست؟!...... اگه خدای نکرده اتفاقی برات بیوفته ما میخوایم چیکار کنیم....؟!!.... لطفا مراقب باش..... خداروشکر نوه ام و خودت خوبی.... خدایا شکرت.....
هوسوک: من از تهیونگ دلخورم..... بهش گفته بودم مراقبت باشه..... ولی.....
ات: پدر تقصیر تهیونگ نبود..... تقصیر خودم بود که باهاش درگیر شدم.....
هوسوک: بالاخره باید کنارت میبود....
ادامه اش تو کامنتا....
۱۰.۴k
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.