𝐹𝒾𝒸𝓉𝒾𝑜𝓃⁶
𝐹𝒾𝒸𝓉𝒾𝑜𝓃⁶
ساعت ۶ عصر بود... وقت رفتن بود و بعد از خداحافظی با جکسون و جیونا به سمت جورج رفتم....
ات: نمیخوام بعد رفتن ناراحت باشی... به نفع همه مونه!
جورج: ناراحت؟ من؟ ههه*پوزخند*
ات: فعلا*سرد*
جورج:---
لباس دارک و مشکی ای پوشیده بودم....
شلوار جذب، پوتین های نسبتا بلند و یه ژاکت هم روی شونم انداخته بودم....
کیف باشگاهی طوری برداشته بودم و سوار موتورم شدم و به عمارت کیم رانندگی کردم...
فکر نکنم منو بشناسه....
زیر لب غر میزدم و از طرفی رانندگی میکردم...
ات: آخه کسی نیست بیاد بگه چرا زندگی تو و تهیونگ عادلانه نیست! انقد تلاش کن که تو زیرزمین زندگی کنی... اون کم تلاش کنه که تو قصر زندگی کنه!*آروم. کلافه*
بعد از رسیدن به اونجا موتورو پارک کردم و به سمت یکی از نگهبانا رفتم....
ات: کیم ات هستم. برای خدمتکاری استخدام شدم
نگهبان بدون گفتن چیزی درو باز کرد...
کاش یه لباس کهنه تر میپوشیدم تا... شک نکنن!
یکی از خدمتکارا به سمتم اومد و خوش آمدی گفت....
(نکته: خدمتکار توی فرانسه به دنیا اومد اما زبان کره ای بلده)
مَگی: او ات سلام
ات: اسم منو از کجا.....
مگی: برگه استخدامت*اشاره به برگه ی دست ات*
ات: آها*خنده*
مگی: باید بری طبقه بالا تا آقای کیم امضاش کنن*لبخند*
ات: نمیشه تو بری؟
مگی: نه*لبخند*
ات: باشه....
کیفم رو به دختره دادم و به طبقه ی بالا رفته....
ساعت ۶ عصر بود... وقت رفتن بود و بعد از خداحافظی با جکسون و جیونا به سمت جورج رفتم....
ات: نمیخوام بعد رفتن ناراحت باشی... به نفع همه مونه!
جورج: ناراحت؟ من؟ ههه*پوزخند*
ات: فعلا*سرد*
جورج:---
لباس دارک و مشکی ای پوشیده بودم....
شلوار جذب، پوتین های نسبتا بلند و یه ژاکت هم روی شونم انداخته بودم....
کیف باشگاهی طوری برداشته بودم و سوار موتورم شدم و به عمارت کیم رانندگی کردم...
فکر نکنم منو بشناسه....
زیر لب غر میزدم و از طرفی رانندگی میکردم...
ات: آخه کسی نیست بیاد بگه چرا زندگی تو و تهیونگ عادلانه نیست! انقد تلاش کن که تو زیرزمین زندگی کنی... اون کم تلاش کنه که تو قصر زندگی کنه!*آروم. کلافه*
بعد از رسیدن به اونجا موتورو پارک کردم و به سمت یکی از نگهبانا رفتم....
ات: کیم ات هستم. برای خدمتکاری استخدام شدم
نگهبان بدون گفتن چیزی درو باز کرد...
کاش یه لباس کهنه تر میپوشیدم تا... شک نکنن!
یکی از خدمتکارا به سمتم اومد و خوش آمدی گفت....
(نکته: خدمتکار توی فرانسه به دنیا اومد اما زبان کره ای بلده)
مَگی: او ات سلام
ات: اسم منو از کجا.....
مگی: برگه استخدامت*اشاره به برگه ی دست ات*
ات: آها*خنده*
مگی: باید بری طبقه بالا تا آقای کیم امضاش کنن*لبخند*
ات: نمیشه تو بری؟
مگی: نه*لبخند*
ات: باشه....
کیفم رو به دختره دادم و به طبقه ی بالا رفته....
۹.۰k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.