وقتی معاملتون به هم میخوره..!
وقتی معاملتون به هم میخوره..!
p:3
وقتی بیدار شد خودش رو داخل اتاق تاریکی دید
کمی خودشو بالا کشید و دستی به پای تیر خوردش زد که دید پانسمان شده
آب دهانشو قورت داد و خواست بیاد از تخت پایین که کسی وارد اتاق شد و چراغ رو روشن کرد.
دختر ریزجثه ای با لباس مخصوص خدمتکارا وارد اتاق شد و سینی غذایی رو روی تخت قرار داد
لبخند ملیحی زد و گفت:خانم لطفا غذاتون رو بخورین اگر چیزی لازم داشتین صدام بزنین
تعظیمی کرد و رفت و حتی نذاشت حرف بزنم
پوکر به سینی زل زدم،من حتی اسمشم نمیدونستم چطوری صداش میزدم
..:نیازی نیست صداش بزنی کاری داری به خودم بگو
با ترس از جام پریدم،نگاهی به مرد رو به روم انداختم که خیلی ریلکس دست به سینه داشت نگاهم میکرد
آروم گفتم:تو کی؟
نفس عمیقی کشید و گفت:کیم تهیونگ!
کسی که تورو از اون مخمصه نجات داد
-ویو تهیونگ-
ازپشت درخت سریع به سمت اون دختر دویدم و بغلش کردم پاش خونریزی زیادی داشت
وارد خونه شدم و با هزار بدبختی پاشو پانسمان کردم
روی تخت خوابوندمش و از اتاق خارج شدم
میا رو صدا زدم و گفتم:اگه بیدار شد براش غذا ببر
میا چشم گفت و به آشپزخونه برگشت
.....
سری تکون دادم و گفتم:مرسی..
مرد سری تکون داد و خواست از اتاق خارج شه که با صدای من ایستاد:لطفا یه گوشی بده بهم تا با یکی تماس بگیرم
سری تکون داد و موبایلشو بهم داد
شماره دستیار شخصیمو گرفتم و ازش خواستم بیاد دنبالم(آدرس رو از مرده گرفتم)
p:3
وقتی بیدار شد خودش رو داخل اتاق تاریکی دید
کمی خودشو بالا کشید و دستی به پای تیر خوردش زد که دید پانسمان شده
آب دهانشو قورت داد و خواست بیاد از تخت پایین که کسی وارد اتاق شد و چراغ رو روشن کرد.
دختر ریزجثه ای با لباس مخصوص خدمتکارا وارد اتاق شد و سینی غذایی رو روی تخت قرار داد
لبخند ملیحی زد و گفت:خانم لطفا غذاتون رو بخورین اگر چیزی لازم داشتین صدام بزنین
تعظیمی کرد و رفت و حتی نذاشت حرف بزنم
پوکر به سینی زل زدم،من حتی اسمشم نمیدونستم چطوری صداش میزدم
..:نیازی نیست صداش بزنی کاری داری به خودم بگو
با ترس از جام پریدم،نگاهی به مرد رو به روم انداختم که خیلی ریلکس دست به سینه داشت نگاهم میکرد
آروم گفتم:تو کی؟
نفس عمیقی کشید و گفت:کیم تهیونگ!
کسی که تورو از اون مخمصه نجات داد
-ویو تهیونگ-
ازپشت درخت سریع به سمت اون دختر دویدم و بغلش کردم پاش خونریزی زیادی داشت
وارد خونه شدم و با هزار بدبختی پاشو پانسمان کردم
روی تخت خوابوندمش و از اتاق خارج شدم
میا رو صدا زدم و گفتم:اگه بیدار شد براش غذا ببر
میا چشم گفت و به آشپزخونه برگشت
.....
سری تکون دادم و گفتم:مرسی..
مرد سری تکون داد و خواست از اتاق خارج شه که با صدای من ایستاد:لطفا یه گوشی بده بهم تا با یکی تماس بگیرم
سری تکون داد و موبایلشو بهم داد
شماره دستیار شخصیمو گرفتم و ازش خواستم بیاد دنبالم(آدرس رو از مرده گرفتم)
۷.۷k
۲۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.