رمان باران پارت ۱
سلام من بارانم وبا پدر مادرم توی بالا شهر شیراز زندگی میکنم
ازاون جایی که پدرومادرم هردوشاغل هستن خیلی وقتا توی خونه تنهام
من۱۸ سالمه وامسال مدرسه رو تموم کردم رشته پزشکی میخونم
چند مدتی هست که احساس میکنم زمانی که از خونه بیرون میرم کسی منو تعقیب میکنه
من عاشق تحقیق کردن وساخت ماکت وپستر برای اجزای داخلی بدنم
توی اتاق من پراز این جور چیزاییه که خودم اونارو ساختم
این کارو برای گذر زود تر زمان انجامش میدم
الانم میخوام برم ویک سری وسایل مورد نیازمو بگیرم
اما میترسم همون طور که گفتم چند وقتی هست احساساتی رو دارم احساس ترس واضطراب، میترسم اتفاقی برام بیوفته
ولی به ترسم تا حدودی قلبه می کنم وپامو از خونه بیرون میزارم
تقریبا نزدیک شدم به لوازم التحریر که یک هو
.
.
.
سیاهی مطلق
ازاون جایی که پدرومادرم هردوشاغل هستن خیلی وقتا توی خونه تنهام
من۱۸ سالمه وامسال مدرسه رو تموم کردم رشته پزشکی میخونم
چند مدتی هست که احساس میکنم زمانی که از خونه بیرون میرم کسی منو تعقیب میکنه
من عاشق تحقیق کردن وساخت ماکت وپستر برای اجزای داخلی بدنم
توی اتاق من پراز این جور چیزاییه که خودم اونارو ساختم
این کارو برای گذر زود تر زمان انجامش میدم
الانم میخوام برم ویک سری وسایل مورد نیازمو بگیرم
اما میترسم همون طور که گفتم چند وقتی هست احساساتی رو دارم احساس ترس واضطراب، میترسم اتفاقی برام بیوفته
ولی به ترسم تا حدودی قلبه می کنم وپامو از خونه بیرون میزارم
تقریبا نزدیک شدم به لوازم التحریر که یک هو
.
.
.
سیاهی مطلق
۲۷۴
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.