Ma veine : شاهرَگ من
Ma veine : شاهرَگمن
(مائده)
امدیم خونه ک بچه دست برهان بود رفتم تو اتاق ک دیدم لوازم هامو هنوز نگهداشته یکی از لباس هامو پوشیدم و رو تخت دراز کشیدم،من رو این تخت کلی درد کشیدم ولی بازم برگشتم
برهان: تو بخواب نفسم منم انیا رو ک خوابوندم میخوابم
مائده: اون گشنشه بزار بهش شیر بدم
انیا رو گرفتم لباسمو دادم بالا ک برهان داشت نگا میکرد اخه انگار ندیده بود شیر خوردن یک بچه رو،منم پشتمو کردم به برهان ک فهمیدم ناراحت شد
مائده:ببخشید تا عادت کنم
برهان: باشه میدونم(باناراحتی بغض)
بچه رو شیر دادم ک امد گرفتش ناراحتی رو قشنگ تو چشماش میدیدم دلمم براش سوخت ولی منم باید درک میکرد من همنجور دراز کشیدم ک دیدم برهان بچه رو خوابوند و امد کنارم بچه رو گذاشت سر منو بوس کرد پتوهم رو من انیا انداخت دیدم داشت میرفت
مائده: کجا میری؟
برهان: شاید راحت نباشی پیشت بخوابم میرم روی مبل بخوابم
جوابی ندادم ک خودش فهمید
(صبح)
بیدار شدم دیدم انیا پیشم نیست رفتم حمام امدم دیدم برهان صبحانه درست کرده
برهان: سلام عشقم صبحت بخیر
مائده: صبح توهم بخیر
رفتم به طرف انیا ک دست برهان بود
مائده: دخترقشنگ تو ک خیلی اقا برهان
یکی دفعه فهمیدم چی چیزی گفتم به برهان نگاه کردم ک چشماش درشت شده بود
مائده: ببخشید از دهنم در رفت
دیدم بچه رو گذاشت تو بغلم لباس هاشو تنش کرد
برهان: من دارم میرم مراقب خودتو بچت باش صبحانتو خوردی نمخواد جمع کنی خودم میام جمع میکنم(بابغض)
مائده: وایسا برهان
دیدم برهان راهشو کشید رفت خودم از حرفی ک زدم ناراحت شدم ولی باید از دلش درمیاوردم
مائده: دختر مامان باید برای بابایی غذا مورد علاقشو درست کنم تا باهامون اشتی کنه
موهامو بستم و شروع کردم خونه رو به تمیز کردن معلوم بود دیگ ثریا خانوم نمیاد ساعت ۱۲ ظهر بود هنوز کارهایی خونه رو کردم رفتم سراغ نهار غذایی مورد علاقه برهان زرشک پلو با مرغ بود همشون درست کردم ک ساعت ۲ بود رفتم یک لباس خوشگل تنم کردم انیا هم همنطور موهامو باز کردم یک ارایش ملایم هم کردم،ک صدای ماشینش امد...
غلط املایی داشت ببخشید
(مائده)
امدیم خونه ک بچه دست برهان بود رفتم تو اتاق ک دیدم لوازم هامو هنوز نگهداشته یکی از لباس هامو پوشیدم و رو تخت دراز کشیدم،من رو این تخت کلی درد کشیدم ولی بازم برگشتم
برهان: تو بخواب نفسم منم انیا رو ک خوابوندم میخوابم
مائده: اون گشنشه بزار بهش شیر بدم
انیا رو گرفتم لباسمو دادم بالا ک برهان داشت نگا میکرد اخه انگار ندیده بود شیر خوردن یک بچه رو،منم پشتمو کردم به برهان ک فهمیدم ناراحت شد
مائده:ببخشید تا عادت کنم
برهان: باشه میدونم(باناراحتی بغض)
بچه رو شیر دادم ک امد گرفتش ناراحتی رو قشنگ تو چشماش میدیدم دلمم براش سوخت ولی منم باید درک میکرد من همنجور دراز کشیدم ک دیدم برهان بچه رو خوابوند و امد کنارم بچه رو گذاشت سر منو بوس کرد پتوهم رو من انیا انداخت دیدم داشت میرفت
مائده: کجا میری؟
برهان: شاید راحت نباشی پیشت بخوابم میرم روی مبل بخوابم
جوابی ندادم ک خودش فهمید
(صبح)
بیدار شدم دیدم انیا پیشم نیست رفتم حمام امدم دیدم برهان صبحانه درست کرده
برهان: سلام عشقم صبحت بخیر
مائده: صبح توهم بخیر
رفتم به طرف انیا ک دست برهان بود
مائده: دخترقشنگ تو ک خیلی اقا برهان
یکی دفعه فهمیدم چی چیزی گفتم به برهان نگاه کردم ک چشماش درشت شده بود
مائده: ببخشید از دهنم در رفت
دیدم بچه رو گذاشت تو بغلم لباس هاشو تنش کرد
برهان: من دارم میرم مراقب خودتو بچت باش صبحانتو خوردی نمخواد جمع کنی خودم میام جمع میکنم(بابغض)
مائده: وایسا برهان
دیدم برهان راهشو کشید رفت خودم از حرفی ک زدم ناراحت شدم ولی باید از دلش درمیاوردم
مائده: دختر مامان باید برای بابایی غذا مورد علاقشو درست کنم تا باهامون اشتی کنه
موهامو بستم و شروع کردم خونه رو به تمیز کردن معلوم بود دیگ ثریا خانوم نمیاد ساعت ۱۲ ظهر بود هنوز کارهایی خونه رو کردم رفتم سراغ نهار غذایی مورد علاقه برهان زرشک پلو با مرغ بود همشون درست کردم ک ساعت ۲ بود رفتم یک لباس خوشگل تنم کردم انیا هم همنطور موهامو باز کردم یک ارایش ملایم هم کردم،ک صدای ماشینش امد...
غلط املایی داشت ببخشید
۹.۴k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.