فیک نامجون ( گرگینه متفاوت ) پارت ۲
_ اگه بیام می خوای چیکار کنی
( آروم نزدیک ا/ت میشه )
_ خودت آسیب میبینی
دروغ می گفتم من چند ساله نه از جادو استفاده نه می دونم چجوری ازش درست استفاده کنم
یکم زشته با اینکه ژن جادوگری دارم هیچی بلد نیستم
خدا عاقبتم و به خیر کنه
( مگه خری که الکی با نامجونی کلکل می کنی :/ )
_ کنجکاوم بدونم چجوری آسیب می بینم
_ من دختر برلیانم
بزرگترین جادوگری که تا الان بوده
_ منم باورم شد
_ میتونم بهت ثابت کنم
ولی اینجا نه باید بریم داخل جنگل
___________________________
( رفتن داخل جنگل )
_ تبدیل به گرگینه شو
_ تضمین نمی کنم که بهت آسیب نمی رسونم
به هر حال بوی گوشتت خیلی خوبه
_ خفه شو و فقط تبدیل به گرگینه شو
_ با من درست حرف بزن
آخرین بارت باشه
با اینکه هوا تاریک شده بود و هیچی نمی تونستم ببینم
وقتی تبدیل به گرگینه شد می تونستم ببینمش
خیلی بزرگ بود چند برابر یه گرگ معمولی ولی وقتی دقت کردم...
صبر کن
نه امکان نداره
خنده ام گرفت
رنگی رنگی بود
درسته قدرت جادوی من ضعیفه ولی زبون حیوانات رو بلد بودم ولی مطمئن نبودم زبون موجوداتی مثل گرگینه رو بلد باشم
ولی در کمال ناباوری وسط خنده ام با غرشی که کرد فهمیدم عصبی شده و میگه نخندم
و البته معلوم بود یکم دیگه صبر می کردم من و می خورد
ولی نه امکان نداره آخه گرگینه رنگییییی
تنها جادویی که بلد بودم درست کردن نور بود
با استرس دوتا دست هام و کنار هم گذاشتم و شکل یه دایره کردم
نور و درست کردم که تقریبا رنگش یکم رو به آبی بود و توی هوا بردمش
ولی نه آخه گرگینه رنگیییی
یه تیکه سفید مثل برف یه تیکه مشکی یه تیکه طوسی ، قهوه ای ، کرمی ، حتی نارنجی و قرمز ام داشت
نمی تونستم جلوی خنده ام رو بگیرم
_ چطوری آخههه
_ ..............( به زبون خودش میگه )
_ باشه حالا صدات و برای من بلند نکن
صبر کن الان الماس خانوادگی مون و بهت نشون میدم
درسته مامانم یه الماس آبی داشت
که البته طبیعی و تراش نخورده بود
که نشان خانوادگی مون بود و البته میشه گفت تقریبا منبع جادو خاصی که داشتیم بود
از گردنم درش اوردم و بهش نشون دادم
________________________
( ویو نامجون )
نه امکان نداره
اگه واقعا دخترش باشه
نه
نه
این همون الماسه
برای همین بوی بدنش برام آشنا بود
اگه بفهمه
یا اگه قدرت جادوش به اندازه ی مامانش باشه
هیچکاری نمی تونم بکنم
( با ترس و استرس و کمی عصبانیت اینو میگه )
( البته توی دلش )
( آروم نزدیک ا/ت میشه )
_ خودت آسیب میبینی
دروغ می گفتم من چند ساله نه از جادو استفاده نه می دونم چجوری ازش درست استفاده کنم
یکم زشته با اینکه ژن جادوگری دارم هیچی بلد نیستم
خدا عاقبتم و به خیر کنه
( مگه خری که الکی با نامجونی کلکل می کنی :/ )
_ کنجکاوم بدونم چجوری آسیب می بینم
_ من دختر برلیانم
بزرگترین جادوگری که تا الان بوده
_ منم باورم شد
_ میتونم بهت ثابت کنم
ولی اینجا نه باید بریم داخل جنگل
___________________________
( رفتن داخل جنگل )
_ تبدیل به گرگینه شو
_ تضمین نمی کنم که بهت آسیب نمی رسونم
به هر حال بوی گوشتت خیلی خوبه
_ خفه شو و فقط تبدیل به گرگینه شو
_ با من درست حرف بزن
آخرین بارت باشه
با اینکه هوا تاریک شده بود و هیچی نمی تونستم ببینم
وقتی تبدیل به گرگینه شد می تونستم ببینمش
خیلی بزرگ بود چند برابر یه گرگ معمولی ولی وقتی دقت کردم...
صبر کن
نه امکان نداره
خنده ام گرفت
رنگی رنگی بود
درسته قدرت جادوی من ضعیفه ولی زبون حیوانات رو بلد بودم ولی مطمئن نبودم زبون موجوداتی مثل گرگینه رو بلد باشم
ولی در کمال ناباوری وسط خنده ام با غرشی که کرد فهمیدم عصبی شده و میگه نخندم
و البته معلوم بود یکم دیگه صبر می کردم من و می خورد
ولی نه امکان نداره آخه گرگینه رنگییییی
تنها جادویی که بلد بودم درست کردن نور بود
با استرس دوتا دست هام و کنار هم گذاشتم و شکل یه دایره کردم
نور و درست کردم که تقریبا رنگش یکم رو به آبی بود و توی هوا بردمش
ولی نه آخه گرگینه رنگیییی
یه تیکه سفید مثل برف یه تیکه مشکی یه تیکه طوسی ، قهوه ای ، کرمی ، حتی نارنجی و قرمز ام داشت
نمی تونستم جلوی خنده ام رو بگیرم
_ چطوری آخههه
_ ..............( به زبون خودش میگه )
_ باشه حالا صدات و برای من بلند نکن
صبر کن الان الماس خانوادگی مون و بهت نشون میدم
درسته مامانم یه الماس آبی داشت
که البته طبیعی و تراش نخورده بود
که نشان خانوادگی مون بود و البته میشه گفت تقریبا منبع جادو خاصی که داشتیم بود
از گردنم درش اوردم و بهش نشون دادم
________________________
( ویو نامجون )
نه امکان نداره
اگه واقعا دخترش باشه
نه
نه
این همون الماسه
برای همین بوی بدنش برام آشنا بود
اگه بفهمه
یا اگه قدرت جادوش به اندازه ی مامانش باشه
هیچکاری نمی تونم بکنم
( با ترس و استرس و کمی عصبانیت اینو میگه )
( البته توی دلش )
۳.۶k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.