پارت سوم
هانول:همه کارامونو داشتیم انجام میدادیم که رییس اومد همه صف وایستادن
رییس ؛خو امشب چند مهمان های مهم دارن میان اینجا از همه تون میخوام خیلی با احترام رفتار کنید گند کاری نکنید
هانول:اه هروقت یه مهمانی مهمی میاد اینجا اینم بازم داره شروع میکنه فلان فلان من که دگه حفظم این حرفاشو
رییس:شنیدید همه برن به کارهاشون برسن
همه :چشم رییس
هانول اوف بالاخره میخواستم برم که شین هه دستمو کشید گرفت اونور
هانول:های دستمو کندی
شین هه:هانول تو میدونی اینا کین که میان
هانول:نه فقط میدونم از یه شرکتی توی سئول است از همونجا میان
شیه هه:اینا رو خو منم میدونم اما میدونی اونا کین
هانول:اصلا کنجکاو نیستم
شین هه:اوف بزار بهت بگم اینا چند شرکت توی امریکا دارن و یکیش توی کره اونا شرکتشون جوری معروفن که هیچ آدمی نیس که نشناسنش بعدم اونقدر توی مجازی سر و صدا میکنن نگووو و صاحب پسراش اینقدر جذابن آدم محو میشن یعنی یه خانواده خر پول هستن و خیلیی هم معروف
(همینجوری داشت زر میزد منم با بی حالی داشتم گوش میکردم )
هانول:خو تموم شد تو کی این همه تحقیق میکنی یعنی کل خاندانشو میدونی
شین هه:وا هانول تو چقدر بی توجهی میگم چند تا پسر جذاب داره نگووو (میخواست شروع کنه که فرار کردم )
شین هه:هانوللللللل
هانول:رفتم سمت در رستوران وایستادم که چند تا ماشین بزرگ وایستادن چند تا ادما پیاده شدن معلوم بود بادیگاردن بعد در پشت رو بازکردن اول یه مرد اومد بیرون بعد یه خانوم اومدن تو
رییس:خوش اومدید امیدوارم از غذا و فضای امشبمون لذت ببرید
)یه ماشین دیگه اومدن ۳تا پسر اومدن بیرون و از ماشین دگه چند تا دختر
شین هه:هی اونهاش همون پسران
(بهش یه نگاهی انداختم قیافاشون بدم نبودن )
هانول:خو
شین هه:هیش
همه تک تک اومدن یه خانومی اومد واستاد یه نگاهی بهم انداخت بعد رفت عجیب بود
( هی میرفتم اومدم خسته شدم بالاخره رفتن منم خسته کوفته بودم که میخواستم برم بقیه مادرمو انجام بدم که گوشیم زنگ خورد داییم بود برداشتم )
هانول:الو
(صدای یه خانومی پیچید تو گوشم داییم نبود)
خانوم:سلام با آقای پارک سونگ هو نسبتی دارید
هانول:بله من خواهر زادشم چیزی شده
خانوم:ایشون به ضربه چاقو خوردن تو بیمارستانن
(با شوکی بهم وارد شد )
هانول:کدوم بیمارستان من الان میام
(با ترس وحشت رفتم پیش رییس بهش گفتم یه اتفاقی افتاده باید برم اونم که درکم کرد گفت برو
سریع رفتم لباسامو عوض کردم تاکسی گرفتم خودمو رسوندم بیمارستان اتاقم پیدا کردم رفتم دیدم داییم با بی حالی افتاده بود رو تخت با ترس رفتم پیشش بغلش کردم )
هانول:داییی چی شده چرا اینجوری شدی
سونگ هو:چیزی نیس فقط یه خراشی بهم خورده همین
هانول :چرا کی باهات همچین کاری کرده تو که توی دعوا کردن خوبی چرا چاقو خوردی
سونگ هو:ببین دخترم بعدا بهت میگم همه چیو فقط آروم باش
(با حرف دایی یکم آروم شدم اما خیلی کنجکاو بودم که چی میخواد بهم بگه کنارش نشسته بودم
بهش ارام بخش دادن خوابیده بود گوشیمو در اوردم دیدم جونگ سو ۱۰بار زنگ زده بهش زنگ زدم اونم اومد همشو براش تعریف کردم)
رییس ؛خو امشب چند مهمان های مهم دارن میان اینجا از همه تون میخوام خیلی با احترام رفتار کنید گند کاری نکنید
هانول:اه هروقت یه مهمانی مهمی میاد اینجا اینم بازم داره شروع میکنه فلان فلان من که دگه حفظم این حرفاشو
رییس:شنیدید همه برن به کارهاشون برسن
همه :چشم رییس
هانول اوف بالاخره میخواستم برم که شین هه دستمو کشید گرفت اونور
هانول:های دستمو کندی
شین هه:هانول تو میدونی اینا کین که میان
هانول:نه فقط میدونم از یه شرکتی توی سئول است از همونجا میان
شیه هه:اینا رو خو منم میدونم اما میدونی اونا کین
هانول:اصلا کنجکاو نیستم
شین هه:اوف بزار بهت بگم اینا چند شرکت توی امریکا دارن و یکیش توی کره اونا شرکتشون جوری معروفن که هیچ آدمی نیس که نشناسنش بعدم اونقدر توی مجازی سر و صدا میکنن نگووو و صاحب پسراش اینقدر جذابن آدم محو میشن یعنی یه خانواده خر پول هستن و خیلیی هم معروف
(همینجوری داشت زر میزد منم با بی حالی داشتم گوش میکردم )
هانول:خو تموم شد تو کی این همه تحقیق میکنی یعنی کل خاندانشو میدونی
شین هه:وا هانول تو چقدر بی توجهی میگم چند تا پسر جذاب داره نگووو (میخواست شروع کنه که فرار کردم )
شین هه:هانوللللللل
هانول:رفتم سمت در رستوران وایستادم که چند تا ماشین بزرگ وایستادن چند تا ادما پیاده شدن معلوم بود بادیگاردن بعد در پشت رو بازکردن اول یه مرد اومد بیرون بعد یه خانوم اومدن تو
رییس:خوش اومدید امیدوارم از غذا و فضای امشبمون لذت ببرید
)یه ماشین دیگه اومدن ۳تا پسر اومدن بیرون و از ماشین دگه چند تا دختر
شین هه:هی اونهاش همون پسران
(بهش یه نگاهی انداختم قیافاشون بدم نبودن )
هانول:خو
شین هه:هیش
همه تک تک اومدن یه خانومی اومد واستاد یه نگاهی بهم انداخت بعد رفت عجیب بود
( هی میرفتم اومدم خسته شدم بالاخره رفتن منم خسته کوفته بودم که میخواستم برم بقیه مادرمو انجام بدم که گوشیم زنگ خورد داییم بود برداشتم )
هانول:الو
(صدای یه خانومی پیچید تو گوشم داییم نبود)
خانوم:سلام با آقای پارک سونگ هو نسبتی دارید
هانول:بله من خواهر زادشم چیزی شده
خانوم:ایشون به ضربه چاقو خوردن تو بیمارستانن
(با شوکی بهم وارد شد )
هانول:کدوم بیمارستان من الان میام
(با ترس وحشت رفتم پیش رییس بهش گفتم یه اتفاقی افتاده باید برم اونم که درکم کرد گفت برو
سریع رفتم لباسامو عوض کردم تاکسی گرفتم خودمو رسوندم بیمارستان اتاقم پیدا کردم رفتم دیدم داییم با بی حالی افتاده بود رو تخت با ترس رفتم پیشش بغلش کردم )
هانول:داییی چی شده چرا اینجوری شدی
سونگ هو:چیزی نیس فقط یه خراشی بهم خورده همین
هانول :چرا کی باهات همچین کاری کرده تو که توی دعوا کردن خوبی چرا چاقو خوردی
سونگ هو:ببین دخترم بعدا بهت میگم همه چیو فقط آروم باش
(با حرف دایی یکم آروم شدم اما خیلی کنجکاو بودم که چی میخواد بهم بگه کنارش نشسته بودم
بهش ارام بخش دادن خوابیده بود گوشیمو در اوردم دیدم جونگ سو ۱۰بار زنگ زده بهش زنگ زدم اونم اومد همشو براش تعریف کردم)
۱.۹k
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.