jinus p8
"دارین چیکار میکنین؟"
با صدای ناآشنایی ، چشمای پر از لذت جئون باز شد و با دیدن چهره متعجب دختری که توی اتاق ایستاده بود و نگاهشون میکرد آبرویی بالا انداخت
دختر با خنده ی آرومی بعد از بوسیدن سیب گلوش از روی پاهاش بلند شد و توی سلول رفت و خودش هم در رو بست
" خانم محترم اینجا چیکار دارید ؟" jk
اون دختر که حدودا ۳۰ ساله میخورد با عصبانیت سمت جئون اومد و یقش رو محکم میون دستاش کشید
" داری با قاتل شوهر من لاس میزنی؟ مثلا ماموری و باید حواست بهش باشه "
یهو روی زمین افتاد و کوک همین طور شوکه بهش خیره بود
سرش رو بالا اورد و با دیدن چهره خندان لایلا تعجبش بیشتر شد
"چیکار کردی باهاش؟" jk
آروم سمتش رفت و سینه به سینه اش ایستاد
"نگران نباش زنده اس ، فقط برای چند دقیقه بدنش رو بی حس کردم "
دستاش رو دور گردن جئون حلقه کرد و با لبخند روی صورتش لب زد
" نباید اینکارو باهات میکرد، من تقصیری نداشتم !"
و آروم کنار رفت ، روی تخت توی سلول نشست و چشماش رو بست
نگاهی به اینه انداخت و با دیدن خودش یه قدم عقب رفت
لب هاش قرمز و ورم کرده شده بودن ، و مقصر این کار کسی جز خودش نبود !
اون زن رو به بیرون برد و توی حیاط پشت ساختمان نشست
سرش رو میون دستاش گرفت ، چه بلایی داشت سرش میومد ؟ چرا بوسیدش ؟
دستی به لب هاش کشید ، احساس شدیدا عجیبی داشت ؛ انگار داشت لذت میبرد
سرش رو به دو جهت تکون داد تا این افکار از ذهنش بیرون بره ، باید به وظیفه اش عمل میکرد
از روی نیمکت بلند شد که چهره آشنایی بهش برخورد
لبخند مهربونی روی لبش نشست
با دیدن جین دوباره روی صندلی نشست و باهاش دست داد
" لبت چیشده کوک؟"
با صدای ناآشنایی ، چشمای پر از لذت جئون باز شد و با دیدن چهره متعجب دختری که توی اتاق ایستاده بود و نگاهشون میکرد آبرویی بالا انداخت
دختر با خنده ی آرومی بعد از بوسیدن سیب گلوش از روی پاهاش بلند شد و توی سلول رفت و خودش هم در رو بست
" خانم محترم اینجا چیکار دارید ؟" jk
اون دختر که حدودا ۳۰ ساله میخورد با عصبانیت سمت جئون اومد و یقش رو محکم میون دستاش کشید
" داری با قاتل شوهر من لاس میزنی؟ مثلا ماموری و باید حواست بهش باشه "
یهو روی زمین افتاد و کوک همین طور شوکه بهش خیره بود
سرش رو بالا اورد و با دیدن چهره خندان لایلا تعجبش بیشتر شد
"چیکار کردی باهاش؟" jk
آروم سمتش رفت و سینه به سینه اش ایستاد
"نگران نباش زنده اس ، فقط برای چند دقیقه بدنش رو بی حس کردم "
دستاش رو دور گردن جئون حلقه کرد و با لبخند روی صورتش لب زد
" نباید اینکارو باهات میکرد، من تقصیری نداشتم !"
و آروم کنار رفت ، روی تخت توی سلول نشست و چشماش رو بست
نگاهی به اینه انداخت و با دیدن خودش یه قدم عقب رفت
لب هاش قرمز و ورم کرده شده بودن ، و مقصر این کار کسی جز خودش نبود !
اون زن رو به بیرون برد و توی حیاط پشت ساختمان نشست
سرش رو میون دستاش گرفت ، چه بلایی داشت سرش میومد ؟ چرا بوسیدش ؟
دستی به لب هاش کشید ، احساس شدیدا عجیبی داشت ؛ انگار داشت لذت میبرد
سرش رو به دو جهت تکون داد تا این افکار از ذهنش بیرون بره ، باید به وظیفه اش عمل میکرد
از روی نیمکت بلند شد که چهره آشنایی بهش برخورد
لبخند مهربونی روی لبش نشست
با دیدن جین دوباره روی صندلی نشست و باهاش دست داد
" لبت چیشده کوک؟"
۳۹.۷k
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.