وانشات تهیونگ
پارت 3 blackpinkfictions
..از شرکت زدم بیرون
به به داره بارون میاد امروز بعد از ظهر بیکار بودم و این یعنی عشق ..محال برا امروز
ساعت 2 ظهر رو نشون میداد و شکمم شروع کرده بود به قار و ..قور کردن
تازه فهمیدم که چیزی نخورم،هعی من بدبخت وقت نکردم ..اصلا سرو بخارونم
دلم نمیخواست سوار ماشین بشم ولی چاره ای نبود ماشینو ..روشن کردم و راه افتادم ..نمیدونستم مقصدم کجاست
..همینطور که ماشینو میروندم برگشتم به گذشته ها من تو یه خونواده چهارنفره بزرگ شدم پدرم و مادرم و برادرم ..هوسوک
خانوادمون وضع خیلی توپی داشت ولی وقتی بابام برشکست ..شد ورق برگشت و چهار سال پیش سکته کرد دووم نیاورد مامانم هم چند ماه بعدش ما رو تنها گذاشت اونا عاشق هم بودن ...حتی تو مرگم همو تنها نزاشتن
وقتی به اون روزا فکر میکنم نمیتونم طاقت بیارم اون روزا روزای خیلی بیرحمی بودن پدرو مادرم و تو یه دوره از دست ..دادیم و دوتامون و از خونه انداختن بیرون
بعد اون اتفاق آقای کیم ما رو پیدا کرد اون یکی از شرکای چندسال قبل بابام بود ..درحالی که تو دانشگاه درس میخوندم منو آورد تو شرکتش ولی هیچ چیزی از زندگیش نمیدونم
هوسوک ...دوساله رفته آمریکا و درس میخونه
شاید این سوال براتون پیش بیاد که چرا منو آقای کیم باهم صمیمی نیستم .. چون چون با اینکه مرد مهربونیه ولی هیچ وقت ما ندیدیم بخنده آدم خشکیده ولی زیاد باهامون مهربونم ...نیس ولی دل مهربونه
همینطور برای خودم وقایعو مرور میکردم که یه رستوران به .. چشمم خورد
الان بهترین غذا برای من سوشی بود،مواقعی که تعطیلم این غذا ..رو میخورم
..
..بعد تموم شدن غذا سوار ماشین شدم و برگشتم خونه
..نه به اون حس اول روز نه الان که فقط میخواستم بخوابم
ساعت 5 بعد از ظهر و از اونجایی که امروز روزه منه ...میخوام بخوابم
..داشتم کم کم میخوابیدم که گوشیم زنگ خورد
..یه لعنت به پشت گوشی فرستادم که دیدم هوسوکه
..با خوشحالی جواب دادم
+سلام اوپا کجایی تو؟
صدای خودش اومد
-سلام عزیز دلم،هیچی سرم شلوغه خیلی زیاد ... امروز تعطیلی نه؟
با تعجب گفتم: از کجا میدونی
... امروز آقای کیم برا کارام بهم زنگ زد و اون موقع فهمیدم
...آهانی گفتم و بعد یکم مکالمه قطع کردم
..خب اینم خواب من که کوفت شد
خب بریم حموم .. فقط یه سوالی ذهنمو درگیر کرده که برای چه کاری هم هوسوک با آقای کیم صحبت کرده؟؟
..شونه ای بالا انداختم و وارد حموم شدم
..شب شده بود
موهای خیسمو بالا بسته بودم حس خشک کردنشون نبود اصلا ...
..رو مبل لش کرده بودم که زنگ خونه زده شد
کیه این وقت شب؟
آیفونو برداشتم
+بله
صدایی نیومد
..با درس نگا کردم به تصویر ولی هیچکس نبود
به خودم جرعت دادم و دوباره گفتم
+بله
بازم کسی جواب نداد
..خواستم آیفونو بزارم که یه کی گفت هولولولو
عین سگ از ترس پریدم هوا ..این کدوم اسکلیه ..بلند گفتم این وقت شب اسکل کردی ؟
بلند گفت درو باز کن دختره نکبت
..بلند جیغ زدم باورم نمیشد
..هول هولکی درو باز کردم خودش بود
پریدم بغلش و با خنده گفتم
نره خر چرا بهم نگفتی اومدی کره؟
..دلم برات تنگ شده بود
هوسوک نچ نچی کرد گفت
خواستم سوپرایزت کنم خب ..بعدشم موهات خیسه اومدی بیرون
با حرص گفتم
سوپرایزت بخوره تو سرت
......
لایک_کامنت_فالو یادتون نره لاوااا🥺💜
تا پارت بعد و بزارم💜
..از شرکت زدم بیرون
به به داره بارون میاد امروز بعد از ظهر بیکار بودم و این یعنی عشق ..محال برا امروز
ساعت 2 ظهر رو نشون میداد و شکمم شروع کرده بود به قار و ..قور کردن
تازه فهمیدم که چیزی نخورم،هعی من بدبخت وقت نکردم ..اصلا سرو بخارونم
دلم نمیخواست سوار ماشین بشم ولی چاره ای نبود ماشینو ..روشن کردم و راه افتادم ..نمیدونستم مقصدم کجاست
..همینطور که ماشینو میروندم برگشتم به گذشته ها من تو یه خونواده چهارنفره بزرگ شدم پدرم و مادرم و برادرم ..هوسوک
خانوادمون وضع خیلی توپی داشت ولی وقتی بابام برشکست ..شد ورق برگشت و چهار سال پیش سکته کرد دووم نیاورد مامانم هم چند ماه بعدش ما رو تنها گذاشت اونا عاشق هم بودن ...حتی تو مرگم همو تنها نزاشتن
وقتی به اون روزا فکر میکنم نمیتونم طاقت بیارم اون روزا روزای خیلی بیرحمی بودن پدرو مادرم و تو یه دوره از دست ..دادیم و دوتامون و از خونه انداختن بیرون
بعد اون اتفاق آقای کیم ما رو پیدا کرد اون یکی از شرکای چندسال قبل بابام بود ..درحالی که تو دانشگاه درس میخوندم منو آورد تو شرکتش ولی هیچ چیزی از زندگیش نمیدونم
هوسوک ...دوساله رفته آمریکا و درس میخونه
شاید این سوال براتون پیش بیاد که چرا منو آقای کیم باهم صمیمی نیستم .. چون چون با اینکه مرد مهربونیه ولی هیچ وقت ما ندیدیم بخنده آدم خشکیده ولی زیاد باهامون مهربونم ...نیس ولی دل مهربونه
همینطور برای خودم وقایعو مرور میکردم که یه رستوران به .. چشمم خورد
الان بهترین غذا برای من سوشی بود،مواقعی که تعطیلم این غذا ..رو میخورم
..
..بعد تموم شدن غذا سوار ماشین شدم و برگشتم خونه
..نه به اون حس اول روز نه الان که فقط میخواستم بخوابم
ساعت 5 بعد از ظهر و از اونجایی که امروز روزه منه ...میخوام بخوابم
..داشتم کم کم میخوابیدم که گوشیم زنگ خورد
..یه لعنت به پشت گوشی فرستادم که دیدم هوسوکه
..با خوشحالی جواب دادم
+سلام اوپا کجایی تو؟
صدای خودش اومد
-سلام عزیز دلم،هیچی سرم شلوغه خیلی زیاد ... امروز تعطیلی نه؟
با تعجب گفتم: از کجا میدونی
... امروز آقای کیم برا کارام بهم زنگ زد و اون موقع فهمیدم
...آهانی گفتم و بعد یکم مکالمه قطع کردم
..خب اینم خواب من که کوفت شد
خب بریم حموم .. فقط یه سوالی ذهنمو درگیر کرده که برای چه کاری هم هوسوک با آقای کیم صحبت کرده؟؟
..شونه ای بالا انداختم و وارد حموم شدم
..شب شده بود
موهای خیسمو بالا بسته بودم حس خشک کردنشون نبود اصلا ...
..رو مبل لش کرده بودم که زنگ خونه زده شد
کیه این وقت شب؟
آیفونو برداشتم
+بله
صدایی نیومد
..با درس نگا کردم به تصویر ولی هیچکس نبود
به خودم جرعت دادم و دوباره گفتم
+بله
بازم کسی جواب نداد
..خواستم آیفونو بزارم که یه کی گفت هولولولو
عین سگ از ترس پریدم هوا ..این کدوم اسکلیه ..بلند گفتم این وقت شب اسکل کردی ؟
بلند گفت درو باز کن دختره نکبت
..بلند جیغ زدم باورم نمیشد
..هول هولکی درو باز کردم خودش بود
پریدم بغلش و با خنده گفتم
نره خر چرا بهم نگفتی اومدی کره؟
..دلم برات تنگ شده بود
هوسوک نچ نچی کرد گفت
خواستم سوپرایزت کنم خب ..بعدشم موهات خیسه اومدی بیرون
با حرص گفتم
سوپرایزت بخوره تو سرت
......
لایک_کامنت_فالو یادتون نره لاوااا🥺💜
تا پارت بعد و بزارم💜
۵۰.۲k
۲۲ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.