چشمان خمار تو....پارت۴
.
.
.
.
خب قبل از شروع فیک میخوام ی چیزی بهتون بگم هرچی که مینویسم ساخته ذهنی خودمه و واقعیت نداره پس لطفا جدی نگیرین♡
.
.
.
.
کل مدرسه رو گشتم تمام کلاسا..تمام اتاقا...کافه مدرسه...حیاط...دفتر مدیرا..حتا زیر زمین مدرسه رو..ولی ات نبود..خیلی نگران بودم...احساس بدی داشتم...اگه اتفاقی براش بیوفته چی؟...رفتم پیش یونگی...چون فقط اون میتونست کمکم کنه...با یوجین داشتن چند نفرو میزدن که رفتم جلوشون
÷:مین یونگی...باید حرف بزنیم
_:اوکی....ادامش با تو....بله؟
÷:امروز اتفاقی برای ات تو مدرسه افتاده؟
_:تعریف کردن ماجرا*
÷:لعنتی...کل مدرسه رو زیر و رو کردم ولی ات نبود...حتما کار دوست دخترته...باید کمکم کنی تا پیداش کنم...ببین اگه ی تار موی ات کم شه من میدونمو تو
_:باشه...بیا بریم دنبالش
÷:یونگی...تو خبر داری دوست دخترت واسه ات قلدری میکنه؟
_:چی؟....نه
÷:هروز اتو اذیت میکنه یا کتاباشو پاره میکنه یا تو دستشویی حبسش میکنه یا تا حد مرگ میزنتش...حالا توهم اضافه شدی..بخاطر توهم کتک میخوره
_:لعنتی!....چطور نفهمیدم...همین جا بمون...میرمدنبالش
از مدرسه زدم بیرون و تو راه به مدیر زنگ زدم و ی بهونه جور کردم...بعد ۲۰ مین رسیدم جلو درعمارت خونه رونا....پیاده شدم و در خونشو زدم که بازکرد
&:عزیزم...اینجا چیکار میکنی؟
_:رونا...ات دست توعه؟
&:چرا انقد برات مهمه..؟....انقد دوسش داری؟...چرا یکم از این عشقو به من نمیدی؟
_:کل این عشق مال تو بود..خودت پسشزدی
&:من دیگه نمیتونم منتظر بمونم...یونگیا...منو مالخودت کن
_:این..
.
.
.
خب قبل از شروع فیک میخوام ی چیزی بهتون بگم هرچی که مینویسم ساخته ذهنی خودمه و واقعیت نداره پس لطفا جدی نگیرین♡
.
.
.
.
کل مدرسه رو گشتم تمام کلاسا..تمام اتاقا...کافه مدرسه...حیاط...دفتر مدیرا..حتا زیر زمین مدرسه رو..ولی ات نبود..خیلی نگران بودم...احساس بدی داشتم...اگه اتفاقی براش بیوفته چی؟...رفتم پیش یونگی...چون فقط اون میتونست کمکم کنه...با یوجین داشتن چند نفرو میزدن که رفتم جلوشون
÷:مین یونگی...باید حرف بزنیم
_:اوکی....ادامش با تو....بله؟
÷:امروز اتفاقی برای ات تو مدرسه افتاده؟
_:تعریف کردن ماجرا*
÷:لعنتی...کل مدرسه رو زیر و رو کردم ولی ات نبود...حتما کار دوست دخترته...باید کمکم کنی تا پیداش کنم...ببین اگه ی تار موی ات کم شه من میدونمو تو
_:باشه...بیا بریم دنبالش
÷:یونگی...تو خبر داری دوست دخترت واسه ات قلدری میکنه؟
_:چی؟....نه
÷:هروز اتو اذیت میکنه یا کتاباشو پاره میکنه یا تو دستشویی حبسش میکنه یا تا حد مرگ میزنتش...حالا توهم اضافه شدی..بخاطر توهم کتک میخوره
_:لعنتی!....چطور نفهمیدم...همین جا بمون...میرمدنبالش
از مدرسه زدم بیرون و تو راه به مدیر زنگ زدم و ی بهونه جور کردم...بعد ۲۰ مین رسیدم جلو درعمارت خونه رونا....پیاده شدم و در خونشو زدم که بازکرد
&:عزیزم...اینجا چیکار میکنی؟
_:رونا...ات دست توعه؟
&:چرا انقد برات مهمه..؟....انقد دوسش داری؟...چرا یکم از این عشقو به من نمیدی؟
_:کل این عشق مال تو بود..خودت پسشزدی
&:من دیگه نمیتونم منتظر بمونم...یونگیا...منو مالخودت کن
_:این..
۴.۵k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.