حسودی🔷️ ◇Part 18◇
بعد از نیم ساعت زنگ مدرسه به صدا در اومد و همه وسایلشون رو جمع کردن و رفتن و منم با آچا سوار ماشین شدم و راه افتادیم سمت خونه
بورام: امتحانت رو چطور دادی؟
آچا: ۲۰ میشم
بورام: افرین خوبه
بعد از چند دقیقه رسیدیم خونه و بعد از عوض کردن لباسم اومدیم پایین و با کمک آچا شروع به درست کردن ناهار کردیم و بعد از خوردن آشپزخونه رو تمیز کردیم و رفتیم توی پذیرایی نشستیم و آچا مشغول انجام تکلیفش شد و منم امتحانات رو صحیح کردم
[پرش زمانی به سه هفته بعد]
امشب قراره با جین بریم بیمارستان تا بستری بشم ، الان ساعت ۱ ظهره و فقط من و آچا توی خونه ایم ، آچا هم توی اتاقش مشغول نقاشی کردن بود و منم مشغول فیلم دیدن بودم که یکدفعه درد شدیدی رو احساس کردم و هر ثانیه این درد شدید تر میشد و بله وقت زایمانم رسیده بود ، با تمام توانم آچارو صدا زدم و اون هم بعد از چند ثانیه اومد پایین و با دیدن وضع من هول کرد و بدو اومد میشم
آچا: مامان چیشده؟
بورام: آچا.. وای... زنگ بزن به بابات بدووو
آچا سریع رفت زنگ زد به جین و جین گفت تا ده دقیقه دیگه اینجاست ، من از درد به مبل چنگ میزدم و گریه میکردم و آچا هم ترسیده کنارم نشسته بود
آچا: مامان خیلی درد داری؟
سرمو به معنی مثبت تکون دادم
آچا: مامان من میترسم چیزیت بشه من چیکار کنم؟(با بغض)
بورام: هیچی.. نمیش...ه نترس آخخخ
بالاخره جین رسید خونه و سریع اومد سمت من و منو بلند کرد و برد سوار ماشین و راه افتاد سمت بیمارستان و همزمان به دکترم زنگ زدو بهش خبر داد ، بالاخره رسیدیم بیمارستان و منو سریع بردن داخل و لباسام رو عوض کردن و بردنم به اتاق عمل جین هم بعد از انجام کاغذ بازی ها اومد کنارم و دستم رو گرفته و سعی میکرد من رو آروم کنه ، هر چقدر زور توی وجودم بود رو زدم تا اینکه بالاخره پسرم بعد از سی دقیقه به دنیا اومد و دادنش بغلم ، اون خیلی خوشگل و کوچولو بود
جین: ممنونم ازت عشقم
جین پیشونیم رو بوسید و بعد از چند دقیقه بچرو ازم گرفتن و کار های لازم رو انجام دادن و بردنم به بخش و جینم اومد کنارم
بورام: آچا کجاست؟
جین: با مامانت دارن میان اینجا
سرمو به معنی تفهیم تکون دادم و همون لحظه پرستار اومد داخل و یون وو رو داد بغلم و رفت
بورام: خیلی خوشگله
جین: البته نه به خوشگلی آجا
بورام: یااا حالا اینجوری نگو بچم ناراحت میشه
جین: چشم خانم خانما
به یون وو نگاه کردم معلوم بود گشنشه برای همین سینم رو از زیر لباسم بیرون آوردمو دادم بهش و اونم شروع به خوردن شیرم کرد که دو دقیقه بعد در اتاق زده شد و ....
کپی ممنوع ❌
بورام: امتحانت رو چطور دادی؟
آچا: ۲۰ میشم
بورام: افرین خوبه
بعد از چند دقیقه رسیدیم خونه و بعد از عوض کردن لباسم اومدیم پایین و با کمک آچا شروع به درست کردن ناهار کردیم و بعد از خوردن آشپزخونه رو تمیز کردیم و رفتیم توی پذیرایی نشستیم و آچا مشغول انجام تکلیفش شد و منم امتحانات رو صحیح کردم
[پرش زمانی به سه هفته بعد]
امشب قراره با جین بریم بیمارستان تا بستری بشم ، الان ساعت ۱ ظهره و فقط من و آچا توی خونه ایم ، آچا هم توی اتاقش مشغول نقاشی کردن بود و منم مشغول فیلم دیدن بودم که یکدفعه درد شدیدی رو احساس کردم و هر ثانیه این درد شدید تر میشد و بله وقت زایمانم رسیده بود ، با تمام توانم آچارو صدا زدم و اون هم بعد از چند ثانیه اومد پایین و با دیدن وضع من هول کرد و بدو اومد میشم
آچا: مامان چیشده؟
بورام: آچا.. وای... زنگ بزن به بابات بدووو
آچا سریع رفت زنگ زد به جین و جین گفت تا ده دقیقه دیگه اینجاست ، من از درد به مبل چنگ میزدم و گریه میکردم و آچا هم ترسیده کنارم نشسته بود
آچا: مامان خیلی درد داری؟
سرمو به معنی مثبت تکون دادم
آچا: مامان من میترسم چیزیت بشه من چیکار کنم؟(با بغض)
بورام: هیچی.. نمیش...ه نترس آخخخ
بالاخره جین رسید خونه و سریع اومد سمت من و منو بلند کرد و برد سوار ماشین و راه افتاد سمت بیمارستان و همزمان به دکترم زنگ زدو بهش خبر داد ، بالاخره رسیدیم بیمارستان و منو سریع بردن داخل و لباسام رو عوض کردن و بردنم به اتاق عمل جین هم بعد از انجام کاغذ بازی ها اومد کنارم و دستم رو گرفته و سعی میکرد من رو آروم کنه ، هر چقدر زور توی وجودم بود رو زدم تا اینکه بالاخره پسرم بعد از سی دقیقه به دنیا اومد و دادنش بغلم ، اون خیلی خوشگل و کوچولو بود
جین: ممنونم ازت عشقم
جین پیشونیم رو بوسید و بعد از چند دقیقه بچرو ازم گرفتن و کار های لازم رو انجام دادن و بردنم به بخش و جینم اومد کنارم
بورام: آچا کجاست؟
جین: با مامانت دارن میان اینجا
سرمو به معنی تفهیم تکون دادم و همون لحظه پرستار اومد داخل و یون وو رو داد بغلم و رفت
بورام: خیلی خوشگله
جین: البته نه به خوشگلی آجا
بورام: یااا حالا اینجوری نگو بچم ناراحت میشه
جین: چشم خانم خانما
به یون وو نگاه کردم معلوم بود گشنشه برای همین سینم رو از زیر لباسم بیرون آوردمو دادم بهش و اونم شروع به خوردن شیرم کرد که دو دقیقه بعد در اتاق زده شد و ....
کپی ممنوع ❌
۵۸.۰k
۱۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.