part2
از زبان سوجین
وایی ات نگا چه پسر جذابی واسه خودت پیدا کردی..باید باش قرار بزارم امروز بریم بیرون
گوشی رو از کیف در اوردم و شمارشو گرفتم...
ات : الو
سوجین : سلام ات چطوری؟
ات : سلام چی شده بنظر ذوق زده میای
سوجین : فعلا بهت نمیگم
ات : پس واسه چی زنگ زدی..مریض دارم باید رسیدگی کنم...نامجوننننن
سوجین : اوکی کی مرخصی
ات : ساعت دو و نیم
سوجین : پس من منتظرت میمونم بریم کافه
ات : خیلی خوب
قطع کردم و برگشتم اتاق اقای جئون
سوجین : اقای جئون فعلا هستم ساعت دو و نیم میرم
کوک : پس بشین برگه هارو مرتب کن
سوجین : یاااا پس رییس شما دو ساعته اینجا میشینین چیکار میکنین
کوک : پس جلو چشام نبینمت
سوجین : هوفف..باشه باشه اومدم
*ات*
ات : عمل با موفقیت به اتمام رسید
نامجون : دمتگرم
ات : وای کمرم درده
نامجون : عادت ماهانه؟
ات : اره..از کجا فهمیدی
نامجون : خیر سرت دکتری
ات :*خنده* منطقیه
نامجون : زمان استراحت بیا اتاقم چای بخوریم
ات : اوم..باشه
+خانم کیم ات به سمت بخش ای سیو
ات : یا خدا چی شد
به سمت بخش حرکت کردم...اقای چان..53 ساله..مبتلا به بیماری قلبی..تقریبا 1 ماهی شده اینجاس
رفتم داخل...وضعیتشو دیدم...ضربان قلبش...ضربان قلبش تنظیم شده...معاینش کردم..خوب شده!...این سومین باره بیمارم سالم از ای سیو میاد بیرون...
از اتاق رفتم بیرون
_خانم کیم چی شد
×اقای چان حالش خوبه؟
لبخند دندونمایی زدم که منظورمو گرفتن
×خوب شدهههه
_خانم کیم واقعا دستاتون معجزه داره.
ات : پس هنوز امید هست نه
×_اره اره
ات : *خنده*خب حالا خانم کیم خستشه باید بره استراحت کنه شما هم به کاراتون برسید به اقای چان هم رسیدگی کنین
×چشم
_چشم
رفتم سمت اتاقم گوشیمو در اوردم به سوجین ویس دادم
ات : واییی سوجین نمیدونی چی شد...بیمارم سالم از ای سیو بیرون اومد نمیدونی چقد خوشحالم..ببین رفتیم کافه خودم حساب میکنم
ساعت تقریبا دو شده..برم یه چای با نامجون بخورم و برم
رفتم سمت اتاقش در زدم
نامجون : بفرما
رفتم داخل
ات : داری کارای خراب میکنی درو بستی؟
نامجون : میخوای پشیمونم کنی
ات : اوکی اوکی اومدم
وایی ات نگا چه پسر جذابی واسه خودت پیدا کردی..باید باش قرار بزارم امروز بریم بیرون
گوشی رو از کیف در اوردم و شمارشو گرفتم...
ات : الو
سوجین : سلام ات چطوری؟
ات : سلام چی شده بنظر ذوق زده میای
سوجین : فعلا بهت نمیگم
ات : پس واسه چی زنگ زدی..مریض دارم باید رسیدگی کنم...نامجوننننن
سوجین : اوکی کی مرخصی
ات : ساعت دو و نیم
سوجین : پس من منتظرت میمونم بریم کافه
ات : خیلی خوب
قطع کردم و برگشتم اتاق اقای جئون
سوجین : اقای جئون فعلا هستم ساعت دو و نیم میرم
کوک : پس بشین برگه هارو مرتب کن
سوجین : یاااا پس رییس شما دو ساعته اینجا میشینین چیکار میکنین
کوک : پس جلو چشام نبینمت
سوجین : هوفف..باشه باشه اومدم
*ات*
ات : عمل با موفقیت به اتمام رسید
نامجون : دمتگرم
ات : وای کمرم درده
نامجون : عادت ماهانه؟
ات : اره..از کجا فهمیدی
نامجون : خیر سرت دکتری
ات :*خنده* منطقیه
نامجون : زمان استراحت بیا اتاقم چای بخوریم
ات : اوم..باشه
+خانم کیم ات به سمت بخش ای سیو
ات : یا خدا چی شد
به سمت بخش حرکت کردم...اقای چان..53 ساله..مبتلا به بیماری قلبی..تقریبا 1 ماهی شده اینجاس
رفتم داخل...وضعیتشو دیدم...ضربان قلبش...ضربان قلبش تنظیم شده...معاینش کردم..خوب شده!...این سومین باره بیمارم سالم از ای سیو میاد بیرون...
از اتاق رفتم بیرون
_خانم کیم چی شد
×اقای چان حالش خوبه؟
لبخند دندونمایی زدم که منظورمو گرفتن
×خوب شدهههه
_خانم کیم واقعا دستاتون معجزه داره.
ات : پس هنوز امید هست نه
×_اره اره
ات : *خنده*خب حالا خانم کیم خستشه باید بره استراحت کنه شما هم به کاراتون برسید به اقای چان هم رسیدگی کنین
×چشم
_چشم
رفتم سمت اتاقم گوشیمو در اوردم به سوجین ویس دادم
ات : واییی سوجین نمیدونی چی شد...بیمارم سالم از ای سیو بیرون اومد نمیدونی چقد خوشحالم..ببین رفتیم کافه خودم حساب میکنم
ساعت تقریبا دو شده..برم یه چای با نامجون بخورم و برم
رفتم سمت اتاقش در زدم
نامجون : بفرما
رفتم داخل
ات : داری کارای خراب میکنی درو بستی؟
نامجون : میخوای پشیمونم کنی
ات : اوکی اوکی اومدم
۱۳.۸k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.