فیک یونگی عشق بی پایان pt1
از زبان ا.ت
بغل یونگی بودم و یونگی داشت با جک یا همون:برادر ناتنی یونگی که ا.ت رو میخواست) دعوا میکرد
یونگی: ا.ت برو از اینجا دور شو و برو پیش کوک و تهیونگ
ا.ت چشم.
نویسنده:ا.ت اونجا رو ترک کرد و یکی موهاشو کشید و اونو برد تو ماشین
خواهر جک بود و به ا.ت میگفت : از اون یونگی لعنتی جدا شو مگرنه کاری میکنم که بد می بینی
و بعد ا.ت رو از ماشین بیرون کرد
یونگی سریع خودشو به ا.ت رسوندم و گفت بهت چی گفت
ا.ت با گریه به یونگی میگفت :اون منو تهدید کرد و قضیه رو بهش گفت..
شب بود و اعضا و ا.ت و جولیا و ملین غذا می خوردن
و جین شروع کرد به جوک گفتن ملین و جولیا می خندیدن
اما ا.ت نه غذا می خورد و نه چیزی و همش با غذاش بازی میکردو تو فکر بود
که تهیونگ اشاره ای از ا.ت به یونگی کرد
یونگی بلند شد و دست ا.ت رو گرفت و به سمت اتاق بردتش و بهش گفت ا.ت به این چیزا فکر نکن
ا.ت گفت چطور تونستی اینکارو کنی من دلم نمی خواد این حرفو بگم
ولی ر.اب.ط.م.و.ن. تمومه
ادامه پارت بعد بالای ۲۰ لایک
بغل یونگی بودم و یونگی داشت با جک یا همون:برادر ناتنی یونگی که ا.ت رو میخواست) دعوا میکرد
یونگی: ا.ت برو از اینجا دور شو و برو پیش کوک و تهیونگ
ا.ت چشم.
نویسنده:ا.ت اونجا رو ترک کرد و یکی موهاشو کشید و اونو برد تو ماشین
خواهر جک بود و به ا.ت میگفت : از اون یونگی لعنتی جدا شو مگرنه کاری میکنم که بد می بینی
و بعد ا.ت رو از ماشین بیرون کرد
یونگی سریع خودشو به ا.ت رسوندم و گفت بهت چی گفت
ا.ت با گریه به یونگی میگفت :اون منو تهدید کرد و قضیه رو بهش گفت..
شب بود و اعضا و ا.ت و جولیا و ملین غذا می خوردن
و جین شروع کرد به جوک گفتن ملین و جولیا می خندیدن
اما ا.ت نه غذا می خورد و نه چیزی و همش با غذاش بازی میکردو تو فکر بود
که تهیونگ اشاره ای از ا.ت به یونگی کرد
یونگی بلند شد و دست ا.ت رو گرفت و به سمت اتاق بردتش و بهش گفت ا.ت به این چیزا فکر نکن
ا.ت گفت چطور تونستی اینکارو کنی من دلم نمی خواد این حرفو بگم
ولی ر.اب.ط.م.و.ن. تمومه
ادامه پارت بعد بالای ۲۰ لایک
۴.۵k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.