p8
+...
اعصابم خورد شد و دستکشارو در آوردم...
روپوش هم در آوردم....
_...کجا؟..
+میخوام برم خونمون...
_..ببخشید..اعصابم خورد شد...نباید اونجوری باهات حرف میزدم...
+...به هر حال من فقط ۱۸ سالمه و یه بچه ام...!
_...
روپوششو در آورد...و دستمو گرفت و رفتیم سمت اتاقش...
_قرار شد پیش من بمونی...
+...
اینکه در اتاقشو باز کرد....
نشستم رو مبل اتاقش....
_چی میخوری؟...
+...هیچی نمیخوام...
_...هوفف
_...به مامانمینا گفتم که...میخوایم با هم باشیم...
+..واقعا...
_اره...
+..من مامانمینا یکی دو روز دیگه از مسافرت میان....
اومد کنار نشست و دستشو تکیه گاه سرش قرار داد...
_..دوستداری رابطمون جدی بشع؟!
+...آره....اگر چه خیلی خواستگار دارم....
_نه بابا...شوخی میکنی؟...جرئت دارن بیان خواستگاری!...مثل من...
همون دقیقه گوشیم زنگ خورد و اسم سوجون اومد روی صفحه...
سعی داشتم خودمو کنترل کنم که جدی شد...
_بده به من....
+..کامان تهیونگ...
_گفتم بده...
دادم بهش..
_بله؟
*الو ات...
_...ایشون پارتنر دارن!...انقدر باهاشون تماس نگیرید...
و قطع کرد...
+..کی پارتنر شدیم.. ؟
_..اگه ناراحتی...میخوای همین امشب بشیم!(میخنده)
+....نخند..نه...منظورم این بود؟؟
_من که اینجوری دریافت کردم..
+میخوای تو دریافت نکنی؟...
_چیو؟...
+هیچی...مخمو بزن...
_...قبلا زدم دیگه...
+...
_خب زدم که عاشقم شدی دیگه.....
+...مخمو نزدی...کلا ازت خوشم اومد...
_اره همون موقعی که...تو هی میگفتی...ببخشییددد...ببخشیدددد(صدای جیغ و دخترونه)....و منم هی میگفتم اشکالی نداره....لام..ص..ب...مهربونم دیگه!
+زر نزن تهیونگ....کجا صدام اینجوریه؟...
_از بس بلد نیستی...بعد تو یه دختر اومد خیلی قشنگ ازم خون گرفت...
ناراحت شدم و چپ چپ نگاهش کردم...
+.....من بلدم...ولی همون دختر اومد هولم داد و نتونستم ازت خون بگیرم...
دستامو به بازی گرفتم...
_...ناراحت شدی؟
+...آره آرههه..
_چه پررو...
+بگو ببخشید...
_..ببخشید..
+نمیبخشم!
اعصابم خورد شد و دستکشارو در آوردم...
روپوش هم در آوردم....
_...کجا؟..
+میخوام برم خونمون...
_..ببخشید..اعصابم خورد شد...نباید اونجوری باهات حرف میزدم...
+...به هر حال من فقط ۱۸ سالمه و یه بچه ام...!
_...
روپوششو در آورد...و دستمو گرفت و رفتیم سمت اتاقش...
_قرار شد پیش من بمونی...
+...
اینکه در اتاقشو باز کرد....
نشستم رو مبل اتاقش....
_چی میخوری؟...
+...هیچی نمیخوام...
_...هوفف
_...به مامانمینا گفتم که...میخوایم با هم باشیم...
+..واقعا...
_اره...
+..من مامانمینا یکی دو روز دیگه از مسافرت میان....
اومد کنار نشست و دستشو تکیه گاه سرش قرار داد...
_..دوستداری رابطمون جدی بشع؟!
+...آره....اگر چه خیلی خواستگار دارم....
_نه بابا...شوخی میکنی؟...جرئت دارن بیان خواستگاری!...مثل من...
همون دقیقه گوشیم زنگ خورد و اسم سوجون اومد روی صفحه...
سعی داشتم خودمو کنترل کنم که جدی شد...
_بده به من....
+..کامان تهیونگ...
_گفتم بده...
دادم بهش..
_بله؟
*الو ات...
_...ایشون پارتنر دارن!...انقدر باهاشون تماس نگیرید...
و قطع کرد...
+..کی پارتنر شدیم.. ؟
_..اگه ناراحتی...میخوای همین امشب بشیم!(میخنده)
+....نخند..نه...منظورم این بود؟؟
_من که اینجوری دریافت کردم..
+میخوای تو دریافت نکنی؟...
_چیو؟...
+هیچی...مخمو بزن...
_...قبلا زدم دیگه...
+...
_خب زدم که عاشقم شدی دیگه.....
+...مخمو نزدی...کلا ازت خوشم اومد...
_اره همون موقعی که...تو هی میگفتی...ببخشییددد...ببخشیدددد(صدای جیغ و دخترونه)....و منم هی میگفتم اشکالی نداره....لام..ص..ب...مهربونم دیگه!
+زر نزن تهیونگ....کجا صدام اینجوریه؟...
_از بس بلد نیستی...بعد تو یه دختر اومد خیلی قشنگ ازم خون گرفت...
ناراحت شدم و چپ چپ نگاهش کردم...
+.....من بلدم...ولی همون دختر اومد هولم داد و نتونستم ازت خون بگیرم...
دستامو به بازی گرفتم...
_...ناراحت شدی؟
+...آره آرههه..
_چه پررو...
+بگو ببخشید...
_..ببخشید..
+نمیبخشم!
۱۶.۲k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.